چهار سردرگمی رایج در مورد دین و تکامل

برندن سوییتمن

ترجمه: سیده فاطمه رضایی جمنانی

چهار سردرگمی رایج در مورد دین و تکامل وجود دارد، سردرگمی‌هایی که منجر به سوءتفاهم‌های جدی در بحث‌های معاصر شده است. امید من این است که در این تأملات مختصر نشان دهم که این سردرگمی‌ها چیست و نشان دهم که واقعاً رابطه صحیح دین و علم و به‌ویژه بین نظریه علمی تکامل و اعتقاد دینی چگونه است.

چهار سردرگمی

اولین سردرگمی این تصور است که دین و علم تا حد زیادی با هم ناسازگار هستند و باید مستقل از یکدیگر باشند، این دو هیچ‌ چیز زیادی برای گفتن با یکدیگر ندارند و هیچ‌یک نباید به دیگری اهمیت دهد. این دیدگاه نشان می‌دهد که دین‌داران باید علم را از اعمال دینی واقعی زندگی خود جدا نگه‌دارند. نه این‌که دین باوران از علم جدا بمانند، بلکه علم را در رابطه با اعتقاد دینی به کار نبرند، یا آنکه در حمایت از اعتقاد دینی بکار برند یا با علم دین را مورد پرسش قرار داده و به چالش بکشند و مواردی ازاین‌دست. این سردرگمی این دیدگاه را ترویج می‌کند که دین و علم امور خطیر جداگانه‌ای هستند و باید همچنان جدا از هم باقی بمانند.

سنت دیرینه‌ای در تاریخ و توسعه باورهای دینی در ایالات‌متحده وجود دارد که علم و دین را به دودسته جدا از هم تقسیم می‌کند. به‌طور خاص، تاکیدی که در سنت دینی کلیسای پروتستان بر حقانیت به واسطه ایمان صرف وجود دارد با این مفهوم که ایمان از خرد بالاتر است، و این دیدگاه کالونی که همه انسان­ها گرایش به باور به خدا دارد( و اگر هم به وجود خدا ایمان ندارد دال بر گنه­کاری اوست)  هم سنگ و در ارتباط است.

همه این باورها در بیان کلی اعتقاد مذهبی در این کشور تأثیر داشته است. دین‌باوران از همه مذاهب غالباً از «ایمان داشتن» یا «اعتقاد به ایمان صرف» و غیره صحبت می‌کنند و هرچند ناخواسته، چنین عباراتی حاکی از آن است که ایمان آنها نیازی به توجیه ندارد، شاید توجیهی نداشته باشد، یا دست‌کم چنین است که خصوصاً به مسئله توجیه علاقه­مند نیستند؛ و البته وقتی مخالفان دین باوران اشاره می‌کنند اعتقاد دینی صرفاً یک امر ایمانی است یا صرفاً مبتنی بر ایمان یا خارج از عقل است و غیره، این موضوع را به گونه­ایی تحقیرآمیز بیان می‌کنند و این موضوع معمولاً بحثی برای حذف دیدگاه‌های مذهبی از زندگی عمومی است. ایراد بزرگ جدا نگه‌داشتن دین و علم این است که دینی که دانش علمی را در نظر نمی‌گیرد، خطر جدی گرفته نشدن را دارد. از بازار ایده‌ها به حاشیه می‌رود و به‌ مرور زمان غیرمنطقی و داوطلبی مناسب برای شرکت در بحث‌های سیاسی عمومی تلقی می‌شود.

سردرگمی دوم که توسط بسیاری از دانشمندان مطرح شد، این باور است که علم و الحاد تقریباً یک‌چیز هستند. اگر کسی طرفدار علم باشد و متعهد به جستجوی حقایق علمی باشد، واقعاً نمی‌تواند دین‌باور باشد. حتی ممکن است تصور شود که همه دانشمندان باید بی‌خدا باشند یا علم مدرن نوعی بی‌خدایی است. شنیدن جملاتی مانند «من به‌عنوان یک دانشمند، به معجزه یا ماوراء طبیعت اعتقاد ندارم» و جملاتی ازاین‌دست غیرمعمول نیست. همان‌طور که امیدوارم بتوانم نشان دهم اظهاراتی مانند این جملات بسیار گمراه‌کننده هستند.

سردرگمی سوم این است که نظریه تکامل (و علم به‌طورکلی) نشان می‌دهد یا ثابت می‌کند که خدا وجود ندارد. به‌طور خلاصه، اعتقادی است که می­گوید نظریه تکامل براستی در تقابل با دین است و این سخن به منزله این باور است که باید بی‌خدایی درست باشد؛ و سردرگمی چهارم این است که نظریه تکامل و نظریه طراحی هوشمند جهان ضد هم و در تقابل با یکدیگر هستند؛ به این معنی که اگر نظریه تکامل درست باشد باور به طراحی هوشمند جهان  نادرست است. (در مورد نظریه طراحی هوشمند در جهان، من به استدلال‌های ارائه‌شده توسط متفکرانی که بخشی از آنچه به‌عنوان «جنبش طراحی هوشمند» معروف شده است، اشاره نمی‌کنم. بحث در مورد این استدلال‌ها نیاز به مقاله جداگانه‌ای دارد.)

بجاست بپرسیم مسئول این سردرگمی‌ها کیست، زیرا این موضوع بی‌ربط به بحث نیست. اولاً، گروه‌های ملی مشاوره علوم – همچون آکادمی ملی علوم (National Academy of Sciences ) و انجمن ملی معلمان زیست‌شناسی (the National Association of Biology Teachers )- باید سهم خود را برای گل‌آلود کردن جدی آب‌ها در این موضوعات بسیار مهم بپذیرند. به نظر من منصفانه است بگوییم بسیاری از اعضای این گروه‌ها خداناباوران مخفی هستند. آنها درک حقیقی از تمایزات فلسفی و کلامی ندارند و ازاین‌رو مواضعی را ترویج می‌کنند که ناخواسته، الحاد را با علم و تکامل را با فقدان طرح اشتباه می‌گیرند. آنها با ترویج این سردرگمی‌ها به‌طور غیرمستقیم اعتقاد دینی را تحقیر می‌کنند و در مقابل علوم تجربی را ارج می­نهند. این امر به‌نوبه خود، بسیاری از افرادی را که به هر صورت واقعاً نسبت به اهداف تحقیق علمی بسیار دلسوزند و از آنها حمایت می‌کنند، آزرده و خشمگین می‌کند.

دوم اینکه، رسانه‌های جریان اصلی نیز باید سهم خود را از این تقصیر بپذیرند، زیرا مدام این دیدگاه را که دین و علم در تضاد هستند را ترویج می­کنند و به همین‌سادگی فضایی برای موضع‌گیری دقیق­تر بین علم و دین نمی‌دهند. رسانه‌ها مسائل این بحث را تحریف می‌کنند، زیرا به قول خودشان «این یک تلویزیون خوب است».همان‌طور که در بالا ذکر شد، درنهایت خود دین باوران مذهبی غالباً یا با عقب‌نشینی در جدایی راحت علم/دین، یا با اغراق در مشکلاتی که علم برای دین ایجاد می‌کند، در ترویج سردرگمی مقصر بوده‌اند. درهرصورت هر دو رویکرد منجر به سردرگمی غیرضروری می‌شود و بذر درگیری سیاسی را می‌کارد.

خداناباروی سلبی و ایجابی

می‌توانیم با شناسایی دو نوع بی‌خدایی سلبی و بی‌خدایی ایجابی، شروع به رفع این سردرگمی‌ها کنیم. تا قرن بیستم، بی‌خدایی تقریباً همیشه می‌توانست به‌عنوان بی‌خدایی «سلبی» توصیف شود. به این معنا که فرد خداناباور، اگر از او بپرسید،خود را در تقابل با دین تعریف می‌کند، نه به‌عنوان طرفدار صریح یک جهان‌بینی متفاوت. خداناباوری از دو جهت سلبی بود. اول اینکه خداناباور که بسیار در اقلیت بود، خود را نه بر اساس آنچه بود بلکه بر اساس آنچه نبود تعریف می‌کرد؛ بنابراین ممکن است یک ملحد درگذشته وقتی از او سؤال شود که چه اعتقادی دارد، بگوید: «خب، من به خدا اعتقاد ندارم» یا «من فرصتی برای اخلاق مذهبی ندارم» یا «من نمی‌توانم کلیسا را تحمل‌کنم». شاید او در ادامه خود را از تمام آن دین باوران مذهبی که اعتقادی متضاد داشتند متمایز کند. دوم اینکه الحاد نه‌تنها در بیان موضع، بلکه در تلاش برای دفاع از موقعیت نیز سلبی بود: ملحد معمولاً با استفاده از نوعی استراتژی سلبی، با حمله به مذهب و استدلال‌های اعتقاد دینی، از دیدگاه خود دفاع می‌کرد. او این کار را به‌جای ارائه دلایل ایجابی به نفع بی‌خدایی انجام می­داد. به‌این‌ترتیب، که درست به نظر می‌رسد، معمولاً الحاد رویکردی ضد دینی تلقی می‌شد.

بااین‌حال، در قرن بیستم همه این‌ها تغییر کرده است و به‌طورکلی این موضوع نشان‌دهنده گذار از بی‌خدایی سلبی به بی‌خدایی ایجابی است. رویکرد سلبی، دیگر در دنیای کثرت‌گرا مناسب نبود و به تصویر جدیدی نیاز بود. آتئیست ها دریافتند که باید فرهیخته‌تر و امروزی‌تر شوند و به‌طورکلی این موضوع هم‌زمان با گذار از یک جامعه مذهبی سنتی به یک جامعه سکولار مدرن رخ داد. امروزه یک خداناباور فرهیخته و امروزی، احتمالاً بی‌خدایی خود را به‌عنوان یک ایده مثبت ارائه می‌کند، نظریه‌ای که به‌جای آنچه به آن اعتقاد ندارد، آنچه را که باور دارد، مشخص می‌کند. به‌عنوان‌مثال، امروزه خداناباور ممکن است طرفدار این باشد که «همه آنچه وجود دارد فیزیکی است» یا «جهان گذشته‌ای بی‌نهایت واقعی دارد» (و بنابراین نیازی به علت ندارد)، یا شاید «زندگی انسان نتیجه تصادفی یک فرآیند صرفاً فیزیکی» باشد – همه گزاره‌های ایجابی که به‌جای آنچه درست نیست، آنچه درست است را تصریح می‌کند. اکنون خداناباورها می‌خواهند عقاید خود را با عبارات ایجابی بیان و از آنها دفاع کنند.

بااین‌حال، همراه با اظهارنظر ایجابی از موضع اعتقادی خود، نیاز به دفاع از موقعیت خود به روشی ایجابی نیز دارد. دیگر تلاش برای دفاع از اظهارات خداناباورانه ایجابی با حمله به استدلال‌های ارائه‌شده به نفع باورهای دینی کافی نخواهد بود؛ بنابراین اکنون خداناباوری ایجابی برای ایده­های خود به استدلال‌های ایجابی نیاز دارد. این استدلال‌ها را از کجا خواهد آورد؟ البته پاسخ روش است: از علم و به‌ویژه از تکامل و شاید از بیوشیمی، ژنتیک، اخترفیزیک و غیره.

به‌طورکلی اکنون خداناباوری ایجابی با اصطلاح طبیعت‌گرایی (naturalism) شناخته می‌شود که ممکن است به‌عنوان این دیدگاه تعریف شود که تمام آنچه وجود دارد فیزیکی است و در اصل هر چیزی حداقل یک توضیح علمی دارد. برخی از طبیعت‌گرایان معروف معاصر عبارت‌اند از: فرانسیس کریک (Francis Crick) (که به خاطر کشف DNA مشهور است)، کارل سیگان، استیون جی. گولد(Stephen J. Gould) ، استیون واینبرگ(Steven Weinberg )و ریچارد داوکینز(Richard Dawkins). طبیعت‌گرایی دیدگاهی در حال رشد است و به‌ویژه در برنامه‌های درسی علوم تجربی و علوم انسانی در دانشگاه‌های رده‌بالای در این کشور (ایالات متحده) تأثیرگذار است. (این موضع گاهی الحاد فلسفی  یا علم‌گرایی (scientism) نیز نامیده می‌شود.)

اما مهم این است که باید در نظر داشت طبیعت‌گرایی را نباید با علم یکی دانست. یک طبیعت‌گرا معمولاً برای دفاع از دیدگاه خود به علم متوسل می‌شود و بنابراین به علم ایمان زیادی دارد، اما یک دانشمند لزوماً یک طبیعت‌گرا نیست و درواقع بیشتر دانشمندان طبیعت‌گرا نیستند (که خود نکته بسیار مهمی است). اکثر دانشمندان به این‌که تمام آنچه وجود دارد فیزیکی است و علم می‌تواند همه‌چیز را توضیح دهد، اعتقاد ندارند؛ اما به دلیل ارتباط نزدیک‌ میان طبیعت‌گرایی و علم، می‌توان دید که چگونه می‌توانند در مباحث معاصر دچار سردرگمی شوند. همان‌طور که قبلاً اشاره کردم، دانشمندان (ازجمله بسیاری از کسانی که طبیعت‌گرا نیستند) اغلب مسئول این سردرگمی هستند. از نمونه‌های اخیر این موضوع می‌توان به انجمن ملی معلمان زیست‌شناسی اشاره کرد که تا همین اواخر در دستورالعمل‌های خود برای آموزش تکامل در دبیرستان‌ها این ادعا را گنجانده بود که تکامل یک فرآیند غیرشخصی و بدون نظارت است، به‌این‌ترتیب تلویحاً عنوان می‌کرد که هیچ طراح، یا ذهنی همچون ذهن خدا، در پس آن وجود ندارد. پس‌ازآن که آلوین پلانتینگای (Alvin Plantinga )فیلسوف و  هیوستون اسمیت (Huston Smith )الهی‌دان اشاره کردند که به راستی این شیوه متضمن الحاد ضمنی است و ازآنچه شواهد علمی برای این نظریه می‌توانست نشان دهد فراتر رفته است، آن‌ها مجبور شدند این بیان (الحادی) را حذف کنند. (Gene Stowe, Don’t Mix Theology with Science). زیرا به‌محض اینکه کسی از شواهد علمی فراتر می‌رود و ادعا می‌کند که هدفی در پس تکامل (درواقع هدف پشت آن) وجود ندارد، از مرز علم می‌گذرد و به سمت فلسفه/دین و حوزه عمومی جهان‌بینی شخصی یک فرد حرکت می‌کند. انجمن ملی معلمان زیست‌شناسی در اینجا تکامل و بی‌خدایی را باهم اشتباه گرفتند و این سردرگمی را برای دانشجویان علوم در برنامه‌های درسی علوم در سراسر کشور ترویج کردند.


علم و برهان برای اثبات وجود خدا

بیایید به این سؤال کلیدی بپردازیم که به‌طورکلی آیا علم شواهدی را برای عدم وجود خدا ارائه می‌دهد و همچنین آیا نظریه تکامل به‌طور خاص شواهدی بر عدم وجود خدا مطرح می­کند؟ من می‌خواهم از زاویه‌ای متفاوت به این پرسش‌ها بپردازم و این سؤال را بپرسم: چرا ما فکر می‌کنیم که مثلاً نظریه تکامل، دلیلی برای عدم وجود خدا است؟ نظریه‌ای که عنوان می‌کند خدا وجود ندارد چیست؟ پاسخ متداول طبیعت‌گرایان به این سؤال این است که فرض بر این است که تکامل دو دلیل رایج برای وجود خدا را رد می­کند؛ برهان کیهانی (برهان علت اول) و برهان غایت شناختی (برهان نظم).

به‌طور خلاصه، یکی از نسخه‌های استدلال کیهان‌شناختی (cosmological )می‌گوید که جهان مجموعه‌ای محدود از رویدادها است و بنابراین باید یک رویداد اولیه (مثلاً انفجار بزرگ  the Big Bang) وجود داشته باشد. علاوه بر این، انفجار بزرگ به یک علت نیاز دارد، علتی که باید خارج از جهان فیزیکی باشد، در غیر این صورت آن علت نیز به یک علت نیاز خواهد داشت. این استدلال نتیجه می‌گیرد که علت احتمالاً یک عامل قدرتمند، هوشمند و غیر فیزیکی است. نکته کلیدی بحث کیهان‌شناختی این است که جهان – ساختار و تاریخش هر چه باشد – یک امر محتمل است و یک امر احتمالی منطقاً نمی‌تواند علت خودش باشد؛ و به گفته توماس آکویناس (St. Thomas Aquinas )، محتمل‌ترین علت آن چیزی است که «همه خدا بودن را می‌فهمند». این استدلال حداقل نشان می‌دهد که طبیعت‌گرایی، به‌عنوان این نظریه که هر چیزی که وجود دارد فیزیکی است، نادرست است.

برهان نظم می‌گوید که جهان شواهد روشنی از طراحی یا نظم را نشان می‌دهد و بنابراین منطقی است باور کنیم که یک ناظم یا ذهن در پشت جهان وجود دارد. نظمی که در این برهان به آن اشاره می‌شود، نظم زیربنایی در جهان است، یعنی قوانین فیزیک (که بیشتر به‌صورت لحظه‌ای است).

من معتقدم این دو برهان ادله بسیار خوبی هستند و در کنار همه برهان‌های دیگر برای وجود خدا، مانند برهان اخلاقی، برهان عقل، برهان تجربه دینی، برهان معجزه و مواردی ازاین‌دست، آن‌ها یک دلیل انباشتی قوی برای وجود احتمالی یک موجود الهی که علت جهان و خالق همه حیات است، ارائه می‌کنند. بااین‌حال، حتی اگر کسی مایل نباشد که تا این حد با من پیش برود، می‌توانم بگویم که حداقل این استدلال‌ها نشان می‌دهد که طبیعت‌گرایی موضع چندان معقول و به‌احتمال زیادی درست نیست. به نظر من، این استدلال‌ها حداقل نشان می‌دهند هر چیزی که وجود دارد، فیزیکی نیست و بنابراین، علم نمی‌تواند تمام واقعیت را توضیح دهد.

امروزه طبیعت‌گرایان به گونه­ایی صحبت می‌کنند که گویی تکامل،  می‌تواند هر چیزی را که ما می‌خواهیم در جهان خود توضیح دهیم توضیح دهد و در این صورت نیازی به میان آوردن خدا نیست. فرض بر این است که تکامل تهدیدی برای دین است، زیرا 1(می‌تواند طرح جهان را توضیح دهد – چگونه تمام زندگی از یک سلول آمده است، گونه‌های مختلف چگونه منشأ می‌گیرند و می‌گوید چرا گونه‌ها کاملاً با زیستگاه‌های خاص خود سازگار هستند. 2) بنابراین تکامل می‌تواند توضیح دهد که چگونه نظم به جهان آمده است و 3) خصوصاً نشان می‌دهد که زندگی انسان خاص نیست بلکه صرفاً یک حادثه است و جزء هیچ برنامه‌ای (الهی) نیست.

به‌عنوان‌مثال، طبیعت‌گرایان معاصر، بین تکامل کیهانی و بیولوژیکی تمایز قائل می‌شوند و عنوان می‌کنند که تکامل کیهانی که به تکامل جهان فیزیکی اشاره دارد، می‌تواند تمام آنچه را که ما باید در مورد جهان فیزیکی بدانیم، توضیح دهد، درحالی‌که تکامل بیولوژیکی می‌تواند همه آنچه را که باید درباره زندگی بدانیم توضیح دهد. به نظر من هردوی این ادعاها در بهترین حالت خیالی و در بدترین حالت کاملاً غیرمنطقی هستند؛ زیرا پرسش‌های ضروری وجود دارد که تکامل نمی‌تواند آن‌ها را توضیح دهد که نظریهٔ مناسب نه‌تنها سعی در توضیح آن‌ها ندارد بلکه هرگز قادر به توضیح آن‌ها نیست. اکنون بگذارید به این موضوع بپردازم که چرا این‌گونه فکر می‌کنم.

اولین نکته‌ای که می‌خواهم بر آن تأکید کنم این است که در مباحث جدید برهان نظم (که به‌خوبی توسط فیلسوف ریچارد سوین برن (Richard Swinburne) از دانشگاه آکسفورد توسعه یافته است)، لازم است بین دو نوع طراحی در جهان تمایز قائل شویم، چیزهایی که به نظر ما طراحی‌شده‌اند (به‌عنوان‌مثال، یک موتور ماشین، یک بارندگی مداوم، یا سلول انسانی) و چیزهایی که به این معنا طراحی‌شده‌اند که از قوانین جهان پیروی می‌کنند، همانند قوانین فیزیک. البته، همه‌چیز در جهان ما به معنای دوم نظم یافته یا طراحی‌شده است (به‌استثنای آنچه من عنوان ذهن انسان، به‌ویژه آزادی اراده بحث می‌کنم). این‌یک واقعیت شگفت‌انگیز است که جهان ما قانونمند است، نه بی‌قانون یا آشفته. فقط باید به پیچیدگی قابل‌توجه ساختار کهکشان‌ها، سازمان سیارات، ماهیت خود زندگی، وجود عقلانیت، وجود اخلاق، ماهیت ریاضیات، وجود معنویت فکر کرد تا پیچیدگی جهان ما را درک کرد.

من دوست دارم از مثال ریختن تصادفی یک کنسرو سوپ الفبا به روی زمین استفاده کنم، استعاره‌ای از چگونگی ادعای الحاد مدرن در خصوص به وجود آمدن جهان خاص و منظم ما. اگر کنسرو به‌طور اتفاقی واژگون شود، احتمال اینکه حروف سوپ الفبا عبارت «به بوستون خوش‌آمدید» یا «باشگاه فوتبال آرسنال» یا حتی «خدا وجود دارد» را نشان دهد چقدر است؟ میگویم خیلی محتمل نیست. بااین‌حال از میان همه جهان‌های ممکنی که می‌توانستیم به آن‌ها برسیم این چیزی است که در جهان ما اتفاق افتاده است. اگر این واقعاً یک اتفاق تصادفی بود، به یک جهان قانونی رسیدیم، یک جهان منظم، جهانی که قوانین را به‌طور پیوسته دنبال می‌کند، قوانینی که زندگی را ممکن می‌سازد، به‌طور خلاصه، جهانی که نسبتاً واضح «خدا وجود دارد» را بیان می‌کند.

منظور من این است که تکامل نمی‌تواند قوانین جهان را توضیح دهد، نه به این دلیل که هیچ مدرکی برای این کار ندارد، یا به این دلیل که نظریه دیگری باید این کار را انجام دهد، بلکه صرفاً به این دلیل که نظریه تکامل و همه نظریه‌های علمی باید این قوانین را به‌صورت پیش‌فرض بپذیرند. نظریه تکامل ممکن است از هر نظر درست باشد، اما همچنان قوانین فیزیک را پیش‌فرض خواهد گرفت: هرگاه A به B تبدیل شود، درواقع از قوانین جهان پیروی کرده است؛ و این قوانین است که تکامل نمی‌تواند آن را توضیح دهد و یک طراح را پیشنهاد می‌کند.

دومین چیزی که نظریه تکامل نمی‌تواند توضیح دهد و من اینجا در مورد تکامل کیهانی صحبت می‌کنم، وجود ماده است. این دوباره یک نکته منطقی است؛ زیرا برای اینکه ماده و انرژی درگیر در انفجار بزرگ به کهکشان‌ها، سیارات، سنگ‌ها و انسان‌ها تبدیل شود، قبل از هر چیز باید آن ماده و انرژی وجود داشته باشد. بدیهی است که تکامل نمی‌تواند به‌طور منطقی وجود آن‌ها را توضیح دهد، زیرا آیا تاکنون چیزی در حال تکامل را دیده‌اید که هنوز وجود نداشته است؟ نکته کلی من این است که حتی اگر این نظریه از همه جهات کاملاً درست باشد، بازهم نمی‌تواند آنچه را که باید توضیح دهد و حتی علم نیز به‌طورکلی نمی‌تواند موارد اصلی را که می‌خواهیم من‌جمله: مبدأ جهان، نظم در جهان، مبدأ، طبیعت، اهمیت زندگی انسان و مواردی ازاین‌دست را توضیح دهد. به‌عنوان حامی قوی تحقیق علمی، آماده‌ام به هرجایی که شواهد علمی برای هر نظریه، ازجمله نظریه تکامل اشاره می‌کند، بروم؛ اما به دلایل منطقی که ارائه کردم، فکر نمی‌کنم که هدف از توضیح همه‌چیز از طریق علم هیچ شانسی برای موفقیت داشته باشد.

دین و علم باهم ناسازگار نیستند و نیازی هم نیست با هم ناسازگار باشند، زیرا بسیاری از مسائل کلیدی را نمی‌توان با علم توضیح داد. تکامل دلیلی بر الحاد نیست و دلیلی برای این‌که بی‌خدایی درست باشد به دست نمی­دهد؛ بنابراین با توجه به اینکه شواهد خوبی وجود دارد که فکر کنیم خدا وجود دارد، من معتقدم که 1(دین و تکامل با یکدیگر سازگار هستند؛ و 2) اینکه، به‌طورکلی تر، باور دینی درمجموع نظریه تبیینی بسیار بهتری نسبت به طبیعت‌گرایی است. این موضوع به روشی بسیار بهتر تمام آنچه را که ذهن یک انسان صادق می‌خواهد در یک جهان شگفت‌انگیز توضیح دهد، توضیح می‌دهد، جهانی که همان‌طور که شاعر انگلیسی جرارد کانلی هاپکینز به ما یادآوری کرد، «موردحمایت عظمت خداست».

لینک این مطلب در تلگرام

منابع

  • Gene Stowe, “Don’t Mix Theology with Science, Professers Urge, South Bend Tribune, February 20, 1998. Statement with language removed: [http://www.nabt.org/sub/ position_statements/evolution.asp] (June 11, 2003)
  • Ian Barbour, Religion and Science (San Francisco: HarperCollins, 1997); and John Haught, Responses to 101 Questions on God and Evolution (New Jersey: Paulist Press, 2001).
  • Gerard Manley Hopkins, “God’s Grandeur.”
مطالب مرتبط قبلی و بعدی
سرعنوان پیشرفته

برچسب های سایت

تازه ها