درآمد
در این مصاحبه، دکتر عباس جوارشکیان به بررسی مفهوم حیات از دیدگاه حکما پرداختهاند. ایشان با تأکید بر اهمیت مفهوم نفس در تبیین حیات، به تشریح دیدگاههای مختلف حکما درباره ماهیت نفس نباتی، حیوانی و انسانی پرداختهاند. دکتر جوارشکیان با مقایسه صورتهای طبیعی و نفسانی، به تفاوت میان موجودات زنده و غیرزنده پرداخته و بر اهمیت مفهوم «لا علی وتیرة واحدة» در تعریف نفس تأکید کردهاند. همچنین، ایشان به بررسی دیدگاههای مختلف حکما درباره مادی یا مجرد بودن نفس نباتی پرداخته و به تعارض موجود در برخی از این دیدگاهها اشاره کردهاند.
در مجموع، این مصاحبه، تصویری روشن از نگاه حکما به مفهوم حیات و نقش نفس در آن ارائه میدهد و برای علاقهمندان به فلسفه اسلامی و مباحث مرتبط با حیات و زیستشناسی فلسفی، بسیار مفید خواهد بود.
نبراس: ضمن عرض سلام و درود خدمت شما استاد گرامی و تشکر بابت حسن توجه حضرت عالی و وقتی که در اختیار «نبراس» قرار دادهاید. به عنوان اولین سوال بفرمایید که حکمای مسلمان حیات را چگونه تعریف کردهاند؟ برخی از فلاسفه حیات را مساوق با نفس دانستهاند و آن را دلیل حیات موجودات ذکر کردهاند.
دکتر جوارشکیان: بسم الله الرحمن الرحیم. بنده هم از شما و فصلنامه تخصصی الحاد پژوهی نبراس که در راستای پاسخ به شبهات الحادی مجاهدت علمی میکنید، سپاسگزارم.
بحث در مورد حیات را اگر بخواهیم تطبیق دهیم با بحث هایی که در حکمت اسلامی مطرح است و با بحث نفس، همانطور که اشاره فرمودید، بیشتر سازگار است و هر جا صحبت از حیات شده است به معنای متاخر آن ، از تعبیر نفس استفاده شده است. تلقی حکما در مورد اشیای عالم ماده این است که هر شیء از صورت و ماده تشکیل شده است و در همه این دو جزء مشترک است، چرا که مادةالمواد جوهری است که جمیع استعدادهای شیء را در درون خود دارد. باور به مادةالمواد با اختلافاتی که در تبیین آن وجود دارد در دو مکتب فلسفی مشاء و حکمت متعالیه مطرح است. درفلسفه شیخ اشراق خود جسم را در حکم مادةالمواد میداند و در اندیشه او آن تفکیک میان جسم و صورت جسمیه وجود ندارد؛ لذا ایشان منکر ماده المواد است.
پس با این توضیح باید گفت ماده مشترک بین همه موجودات عالم مادی است. اما این صورت ها هستند که تفاوت ایجاد میکنند. صورت هم دو نوع دارد. صور طبیعی و صور نفسانی. صورت های طبیعی در واقع همه صور غیرزنده را شامل میشود ولی صور نفسانی شامل موجودات زنده است. صورت نباتی، حیوانی و انسانی.
در تعریف نفس یک تعریف مشهور ارسطویی است که حکمای مسلمان از جمله ملاصدرا آن را حفظ کردهاند؛ اما در تبیین آن خیلی تفاوتهای بارزی وجود دارد. اصل تفاوت صورت طبیعی با صورت نفسانی در این است که در صورت نفسانی شیء «لا علی وتیرة واحدة» عمل میکند. یعنی مثلاً اگر سنگی را رها کنیم مسیر مشخصی را طی میکند که قابل پیشبینی است و به تعبیر قدما مرکز ثقلی دارد که به سمت آن حرکت میکند. این صورت طبیعی است که بر مبنای وتیرة واحدة عمل میکند .ولی در مقابل مثلا پرنده ای را در نظر بگیرید که از جایی میپرد و بعد تصمیم میگیرد مسیر پرواز را عوض کند و بعد در جایی مینشیند. این صورت نفسانی است که بر مبنای واحدی عمل نمیکند. در گیاه هم همین طور است. قدما میگفتند بر اساس اصل علیت که هر علتی معلولی دارد و با افعال متکثری روبرو هستیم که نمیتوان آنها را به مبدأ واحدی نسبت داد.
لذا در موجوداتی که لا علی وتیرة واحدة عمل میکنند، صورت طبیعی نیست. یعنی صورتی است که بر اساس آن طبیعت اولیه عمل نمیکند بلکه چیز دیگری است. ماهیت دیگری دارد و از آنجا که عمل صورتهای نفسانی با هم متفاوت است، این صور نفسانی را در سه دسته تقسیمبندی کرده اند. نفس نباتی، نفس حیوانی و نفس انسانی.
نفس را هم تعریف کرده اند که کمال اول است برای جسم آلی طبیعی. حکما در مورد کمال اول و ثانی و اینکه نسبت آنها با جسم چیست به صورت مفصل بحث کردهاند. ماحصل کلام این است که ما با یک حقیقتی روبرو هستیم که متفاوت است با آنچه که در جمادات است. در باب صورت نباتی تقریبا همه حکما معتقدند که مادی است. و قائل به تجردش نیستند. در مورد صورت حیوانی ملاصدرا معتقد است که نفس حیوانی مجرد است و درجه ای از تجرد را دارد که در بحث قوا از آن یاد میکند. قوه خیال در نگاه صدرا مجرد است که در نفس حیوانی قوه خیال رکن است. در مورد درجه عالی تر آن که قوه عقل است جمیع حکما در مورد تجرد آن حکم کردهاند.
نبراس: استاد در مورد نفس نباتی و مادی دانستن آن کمی بیشتر توضیح بفرمایید؟
دکتر جوارشکیان: در نفس نباتی تلقی این است که هویت غیرمادی ندارد. در زمره صور منطبعه است؛ اما سوال این است که چگونه با مادی بودن آن کنار آمدهاند در حالی که شواهد و قرائنی وجود دارد که نشان میدهد نفس نباتی، مادی نیست. به طور کلی افعال کثیرهای که از موجود سر میزند در آن نوعی از هوشمندی، ادراک و درک محیط وجود دارد و دقیقا مشخص است که این گیاه یا حیوان دارای ادراک است. البته این درک را به مبدأ عالی تری نسبت میدادند که دارد این گیاه را تدبیر میکند و آن مبدأ عالی مجرد است. مثلا حکمایی که به عالم مُثل اعتقاد نداشتند، ارجاع میدادند به عقل فعال و یا به ارباب انواع و لذا یک نگاه بیرونی به منشأ نفس داشتند. به هر صورت باور به این هوشمندی و ادراک که از خود ماده بیجان بر نمیآید در آنها هم مطرح بوده است. حالا در ارسطو تا حدودی متفاوت است. توجه داشته باشید حکمای ما بیشتر نوافلاطونی هستند و مشائی محض نبودند. در ارسطو در بعضی از تقریرها چه بسا که عقل انسان هم مادی قلمداد میشود، مثل اینکه عقل منطبعی هست در بین ما که با مرگ از بین میرود و عقلی که میماند عقل کلی و ساری و جاری در عالم است که میماند و تعین و تشخیص فردی هم ندارد. بنابراین قرائت مشائی قرائتی مادی انگارانه است در ساحت عالم طبیعت.
در هر صورت آن چیزی که ما به عنوان حیات میشناسیم، صرف نظر از همه علل بیرونی که در کلام فلاسفه مطرح است، این پرسش مطرح میشود که آیا مبدأ هوشمندی وجود دارد که اینها را مدیریت و سازمان دهی کند؟ رفتهرفته زمانی که بحثهای علمی توسعه پیدا کرد دیگر پذیرش تلقی حکما در مثلا مادی دانستن نفس نباتی سخت شد. حتی در ملاصدرا هم ایشان برای نفس نباتی هیچ درجه ایاز تجرد قائل نیست و فقط برای قوه خیال تجرد قائل بود؛ اما تعارضی میان این قول ملاصدرا با مبانی خودش که مراتب تشکیکی وجود است، وجود دارد. یعنی با مبانی صدرایی گیاه هم درجهای از تجرد دارد. علت آن این است که یک ادبیات متعارفی در فلسفه رواج داشته که ملاصدرا هم از آن ادبیات مانند سایرین استفاده کرده است؛ ولی یک مبانی و دستگاه فلسفی هست که ای بسا بر خلاف قول خود فیلسوف باشد که نمونه آن همین مورد است.
نبراس: آیا خود صدرا ملتفت این تعارض نبوده است؟
دکتر جوارشکیان: زمانی که فیلسوفی دستگاه فلسفی ارائه میدهد، همیشه اینطور نیست که به همه لوازم دستگاه فلسفی خود پایبند یا ملتفت باشد یا اساسا فرصت کند به همه لوازمش بپردازد. خود ایشان جاهایی تصریحاتی دارد، اما بیان تفصیلی ندارد. مثلا در تبیین نفس که مطرح میکند کاملا یک تبیین تشکیکی است. یعنی از همین ساحت جسم یک حرکت جوهری شروع میشود که اشتدادی است و از ساحت طبیعت ماده میرود بالا. اتفاقاً تصریح دارد که این امری تشکیکی است و درجه تجرد آن هم متفاوت میشود . به این معنا که مرز مشخصی بین ماده و تجرد وجود ندارد.
نبراس: در واقع صدرا وحدت گرا یا مونیسم است
دکتر جوارشکیان: بله؛ وحدت گرایی که در دل آن کثرت وجود دارد. کمتر فیلسوفی است که توانست است وحدت و کثرت را با هم جمع کند که همان بحث تشکیک است. البته بعضی از شارحان در بحث تشکیک حرفهایی زدهاند که خود صاحب این تفکر به آن قائل نیست و به تعبیری شور آن را در آوردهاند.
نبراس: برگردیم به بحث نفس و حیات استاد. با این تعبیر مراتب تشکیکی چگونه مرز بین موجود مادی و موجود ذی حیات تصور میشود؟
دکتر جوارشکیان: به طور خلاصه باید گفت بنابر هر درجه ای از نفس که موجود دارد هرقدر که این مرتبه تنزل پیدا کند و پایین تر برود به مرتبه موجود جمادی میرسد که شاید بتوان گفت باز هم مرزی بین حیات و غیر حیات سخت باشد. مثلا در تنزل نفس نباتی به وجود سلولی باز هم در خود سلول مراتب پیچیدهای وجود دارد که مانند یک ارگان کامل عمل میکند و وظایفی در داخل سلول دارد که گویی مرتبه نازلهای از نفس را داراست. باز هم میتوان آن را تنزل داد به جایی که آغاز حرکت جوهری ماده به حساب بیاید. این از نگاه فلسفی اینگونه تفسیر میشود که ماده در درون خودش عمق پیدا میکند و درون پیدا میکند. این تعبیر مهمی است. در نگاه مادی همه چی برون است و درونی وجود ندارد. حقیقت همان چیزی که حس به ما نشان میدهد؛ اما اگر در داخل همین ماده سطوحی وجود داشته باشد که غیرمادی است آنگاه به حواس ما در نمیآید و اینها همان ابعادی است که ما تعبیر به بعد دیگری از ماده میکنیم که به آن حیات، شعور، نفس و ادراک میگوییم.
مثلا احساس شعف، غم، عشق در ما همان عمق بعد درونی است که فیزیکالیستها نمیتوانند توضیحی برای آن بدهند. هرچند که ممکن است آن را به سطح مولکولی و نورون های مغزی تقلیل بدهند اما این درک شهودی ما از این احساس ها بعد دیگری است. بله، درست است که با تغییرات در روحیه ما و احوال ما تغییرات در سطح مادی بدن ما هم می افتد ولی نمیتوان ادراک احساسی ما مساوی با فلان ماده تشریح شده در بدن است یا حتی ادراکات علمی ما. فهم و درک هم همین طور است. درک و فهم امری درونی است و بعد دیگری است که فراتر از بعد حسی ما است.
نبراس: استاد سوال دیگر من در مورد رویکردهایی است که معتقدند پدیده های مانند آگاهی برآمده از همین موجود مادی است که البته قابل تقلیل به ماده هم نیست .که به این رویکرد نوخاسته گرایی گفته میشود.
دکتر جوارشکیان: این حرفها از ناچاری است به قول خودشان با پدیدههای روبرو هستیم که به هیچ عنوان سنخیت ندارد با پدیده های مادی . و به قول خودشان قابل تقلیل نیست. خب اگر قابل تقلیل نیست چگونه آن را توجیه کنیم؟ چون نمیخواهند تن به مبدأ فرامادی دهند میگویند این هم برخاسته از ماده است.
نبراس: این برخاسته بودن را نمیتوان منطبق بر حرکت جوهری دانست که مثلا نفس نباتی برخاسته از همین جمادات است؟
دکتر جوارشکیان: بله. البته در نکته نوخاستهگراها نمیخواهند وجود خداوند را بپذیرند که با این متفاوت است. مشکل ما با اینها این است که آنها باور به سطح دیگری از عالم ندارند. حال چه برسد به اینکه به جهان آخرت و خداوند باور داشته باشند. این تعبیرها از ناچاری است. چون نمیتوانند جهان را با همان رویکرد تقلیلگرا تفسیر کنند، این حرف را میزنند. اما باز هم به واقعیت بُعد بالاتر از عالم ماده نمیرسند. ما معتقدیم که نفس و بدن پیوسته هستند با هم.
در باب حیات نگاه حکما این است که یک واقعیتی وجود دارد که فراتر از واقعیت مادی است و البته در درون خودش. حرکتی جهت دار و اشتدادی دارد که باعث شده پدیدههایی درونش ایجاد شود که جدید است؛ چون درک و تعامل با محیط و مدیریت خود و غیره که نمیتوان دیگر به ساحت طبیعی که درک و آگاهی در آنها وجود ندارد، ارجاع دهید.
در مورد منشأ حیات هم که محل مناقشه است باید گفت اول باید ماهیت حیات را تبیین کرد، بعد رفت سراغ منشأ آن. چون منشأ حیات را آنقدر سادهسازی میکنند که تصور میشود حیات واقعا بر اساس همین مکانیسم بهوجود آمده است و بعد آن را تعمیم میدهند به کل حیات موجودات. مثل همان تبیین منشأ حیات مبتنی بر سوپ اولیه و پیدا شدن اسید آمینه ها و … تا اشکال پیچیدهتر حیات.
خب واقعا نمیتوان بر این اساس تبیین دقیقی از پیچیده بودن یک تک سلولی داشت که یک ارگان پیچیده و منظم و سازمان یافته است. در مورد مشکل نظریه تکامل هم این است که هیچ کدام از جهشها را جهتدار نمیداند؛ درحالیکه برای پیدایش یک موجود پیچیده باید جهشها جهتدار و غایتمند باشد و بعد این جهشهای جهتدار حفظ شود. با تقریر الحادی از علم یک سادهانگاری به تمام معنا در تبیین علمی این پدیده ها رخ میدهد. اما واقعا نمیتوان تصور کرد که هیچ نقشه و جهتی در این طرح از سادگی به پیچیدگی وجود نداشته باشد؛ لذا باید اقرار کرد این اتقان نظم بر اساس هوش بسیار شگفتانگیزی صورت گرفته است. چقدر هوش عظیمی میخواهد تا یک موجود به نام پروانه یا پرنده شکل بگیرد. تمام عقول بشری را هم بیاورید نمیتواند این زیبایی و پیچیدگی را تبیین کند. خیلی از زیستشناسان هستند که حرفهای بی اساس ماتریالیستها را نمیپذیرند که هیچ جهتگیری در پیدایش موجودات وجود نداشته باشد. مثلاً تخصصی شدن سلولها چگونه و بر اساس چه عواملی شکل میگیرد؟ نظم، شعور، زیبایی، حیات ، این پدیدههای وجودی از کجا پدید آمدهاند؟ نمیتوان گفت مثلا نظم از بینظمی پدید آمده باشد و یا زیبایی از زشتی بلکه باید گفت حیات از حیات نشات میگیرد. زیبایی از زیبایی پدید میآید و آگاهی از آگاهی و به تعبیری پدیدههای وجودی از وجودی میآید. عدم درک این مقولات به دلیل عدم بلوغ عقلی است که عدهای به ماتریالیست میرسند و فهم سطحی از واقعیت دارند.
نبراس: در لسان قرآن همه موجودات عالم در حال تسبیح خداوند هستند و به تعبیری تسبیح خداوند نشانه شعور، حیات و آگاهی موجودات حتی جمادات است. چگونه این حیات تبیین میشود؟
دکتر جوارشکیان: قطعا هر موجودی که خداوند آن را آفریده است با خداوند ارتباط دارد. او را میشناسد، با خدا رابطه دارد. کلمه الله یا کلمه الهی است. فعل خداست و هویت الهی دارد. یعنی علم به خدا دارد. خدارا تسبیح میکند و شعور باطنی دارد. در نگاه فلسفی حقیقت هستی شامل همه کمالات است و بسیط است. حقیقت هستی واحد است و هر موجودی که بهرهای از وجود دارد از این کمالات هم بهره دارد علی قدر مرتبته؛ اما علم تجربی چقدر به این حقایق پی برده است؟ من معتقدم در آینده علم به این معارف پی خواهد برد و به آن اعتراف خواهد کرد. به نظر بنده باید در معنای حیات به اینگونه که در زیستشناسی معاصر مطرح است، تجدید نظر صورت بگیرد.
با سپاس از شما و وقتی که در اختیار نبراس قرار دادید.