ظرفیت شناسی فلسفه اسلامی در مواجهه با الحاد جدید

فهرست محتوی

مصاحبه با استاد دکتر حمید رضا شاکرین

سید عبدالله حسینی

دکتری فلسفه اسلامی و پژوهشگر موسسه التوحید

گفتگوی پیش رو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین حمیدرضا شاکرین، دانشیار گروه منطق فهم دین پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که پیرامون موضوع ««ظرفیت شناسی فلسفه اسلامی در مواجهه با الحاد جدید» به همت موسسه دین‌پژوهی توحید صورت گرفته است.

 به‌طورکلی موضوعی که در نظر داریم در رابطه با آن با حضرت‌عالی صحبت کنیم در ارتباط با ظرفیت شناسی فلسفه اسلامی در مواجهه با الحاد جدید است. به‌عنوان مقدمه می‌توان گفت اگر بخواهیم پیشینه الحاد و خداناباوری را بررسی کنیم به درازای عمر بشر می‌انجامد. منتها در این سیر تصور ما شاهد یک تفاوت ماهیتی در بحث الحاد بوده‌ایم، چه آنکه بسیاری از مشخصه‌های الحاد به اذعان اندیشمندان امروزه متفاوت شده است. نظر به این مطلب از حضرت‌عالی درخواست دارم که دراین‌باره توضیح بیشتری بفرمایید.

_ بله همان‌طور که فرمودید الحاد از قدیم بوده و البته همیشه نادر و محدود بوده است. به‌طوری‌که اصلاً با امروزه قابل قیاس نبوده است. اندیشمندان و متفکران و ملحدان گذشته زیاد بنا نداشتند عقاید خود را ابراز و آشکار کنند. ولی امروزه کاملاً متفاوت به میدان آمده‌اند؛ الحاد را تبلیغ می‌کنند و معتقدند باید به ملحد بودن خود افتخار کنند و مسائل خود را مطرح می‌کنند. نکته دیگری که مطرح است، به لحاظ روشی، ملحدان امروز تلاش می‌کند خود را بر علم و دانش جدید استوار بکنند. البته اشتباه نشود، همین الآن تعداد بسیار زیادی از دانشمندان هستند که خداباورند و برای تحکیم باورهای خود از علم جدید کمک می‌گیرند. جریان الحاد هم تلاش می‌کند تا خود را سوار بر علم نشان دهد. از این منظر الحاد را به دو دسته فلسفی و علمی تقسیم می‌کنند. به خصوصیات دیگری هم می‌توان اشاره کرد ازجمله اینکه الحاد بیشتر در تاریخ بشر جنبه سلبی داشته است، به این معنا که خداناباوری بدین‌صورت شکل می‌گرفته که ادله اثبات وجود خدا را برای خود ناتمام می‌دانستند و قانع نمی‌شدند. لذا غالباً به‌صورت شک به خدا می‌نگریستند؛ حال اینکه این شک را در دایره الحاد بدانیم یا نه! مباحث مفصل دیگری را می‌طلبد. نکته دیگری که امروزه به‌عنوان الحاد جدید مطرح است، البته نه همه ملحدان بلکه یک جریان خاص از آن، این است که بسیار دین‌ستیز هستند، یعنی این جریان در میانِ خودِ ملحدانِ جدید بسیار در اقلیت است، چون بسیاری از ملحدان هستند که دین را برای زندگی بشر بسیار مفید و نافع می‌دانند ولی این جریان بسیار دین‌ستیز است و پرو سر صدا ظاهرشده است. هرچند به لحاظ معرفتی هیچ آورده جدید و تغییری ندارد اما به لحاظ روش متفاوت دارد.

این علم محور بودن در الحاد جدید که از ویژگی‌های بارز آن محسوب می‌شود به چه معناست؟ آیا اساساً الحاد علمی بدون مباحث فلسفی امکان‌پذیر است یا نه؟

_ ببینید علمی بودن درواقع یک شعار و ادعاست؛ هرچند بسیار تلاش می‌کند از این موضوع برای اثبات ادعای الحادی خود از جهت علمی بودن آن بهره‌برداری زیادی نماید و خود را بر پایه علم استوار کند و ادعا دارند که الحادشان علم بنیان است، اما صرفاً با این ادعا نمی‌توان گفت که می‌شود الحاد را کاملاً بر پایه‌های علم استوار کرد. افرادی که می‌گویند الحاد علمی است شدیداً وابسته به مراحلی از متافیزیک و فرا علم هستند. منتها شاید توجهی به این مسئله نداشته باشند و یا نمی‌خواهند این مسئله را به بیان عمومی برسانند. وقتی می‌گوییم الحاد علم بنیاد، بایستی برای علمی بودن آنشانی را قائل باشیم. شأنی که اینان برای علم قائل هستند این است که علم تنها دستگاهی معرفتی است. منظور از علم هم ساینس یعنی همان دانش تجربی است. تنها روش کسب معرفت هم روش تجربه می‌شود. درحالی‌که وقتی این گروه از علم می‌گویند، مبانی دیگری را هم مدنظر دارند. یعنی اولاً طبیعت‌گرا هستند و این طبیعت‌گرایی را که به علم مستند می‌کنند، خود علم را هم برایش یک مبنای طبیعت‌گرایانه قائل‌اند، چون علم مبتنی بر یک متافیزیک است. این‌طور نیست که کاملاً ازهرجهت خودبسنده باشد. علم یک سری آکسیوم‌ها و پیش‌فرض‌هایی دارد که فرا علمی و فرا تجربی هستند. بنابراین علم یک متافیزیک، یک فلسفه و یک معرفت‌شناسی دارد که هیچ‌کدام علم نیستند بلکه علم از آنها تغذیه می‌کند. با این بیان می‌توان گفت در این مبانی – الحاد علمی – فرا علمی هستند و دو مبنا برای علم‌دارند؛ یک مبنای هستی‌شناسی و یک مبنای روش‌شناختی. مبنای هستی شناختی بسطار فیزیکی علیت است، به این معنا که اولاً ماتریالیست هستند و در نظر این افراد، فرا ماده‌ای وجود ندارد. این جهان فیزیکی یک نظام کاملاً بسته است. غیر از عوامل فیزیکی هیچ عامل دیگری در آن دخالت ندارد. این مطلب را علم به‌خودی‌خود اثبات نکرده است، بلکه این مطلب را به‌عنوان پیش‌فرض می‌گیرند و بر این اساس کار علمی را جلو می‌برند. پس این موضوع پیش فرضی هستی شناختی است. یک پیش‌فرض معرفت‌شناختی و روش‌شناختی نیز دارند. این تنها منبع معرفت یا حداقل معتبرترین منبع آن تجربه است، آن‌هم تجربه حسی. این مسئله هم بحثی معرفت‌شناختی است که علم آن را اثبات نکرده است. اتفاقاً وقتی ازنظر معرفت‌شناختی دقیق شویم متوجه می‌شویم معرفت تجربی یک پشتوانه فرا تجربی نیاز دارد. فیلسوفان ما چون ابن‌سینا نیز تجربه‌گرا بوده‌اند، اما نه به معنای این‌که به آنها تجربه‌گرا بگویند بلکه به این معنا که در حوزه مطالعه طبیعت باید مطالعه تجربی داشته باشیم و آن اعتبار دارد. اما خود اعتبار این تجربه به یکسری پشتوانه‌های عقلی و درعین‌حال فرا تجربی است، مباحثی که اشتیاقی ندارند وارد این حوزه از بحث شوند. بنابراین اگر کسی ادعا کند نوع الحاد من الحاد علمی است، ما می‌گوییم الحاد علمی خالص شدنی نیست. در درجه اول، در مبنا، اعتبار علم و روش علمی، همه این‌ها یک سری پشتوانه‌های فرا تجربی و فرا علمی دارند. اما چون این‌ها فرا علم و فرا تجربه را قبول ندارند، در اینجا یک الگوی دقیقی ندارند و کاملاً دل به خواهانه می‌شود و به لحاظ منطقی سست می‌شود. اما فیلسوفان ما درعین‌حالی که تجربه را می‌پذیرفتند با بنیادهای عقلی پایه آن را مستحکم می‌کردند. اینجاست که ما متوجه می‌شویم یک مبنای فلسفی وجود دارد که بسیار سست است! نکته دیگر اینکه در مرحله بعد در خلال مباحث علمی نیز با مسائل فلسفی درگیر می‌شوند. مفاهیمی مانند تصادف و مفاهیم دیگری را بکار می‌برند که باید در موارد متعددی به لحاظ فلسفی بحث شود. مثلاً آقای داوکینز جایی بحثی را مطرح می‌کند به نام برهان نامحتمل، که تماماً با مباحث فلسفی درآمیخته است. بحث دیگر هم در آخر قصه است، این‌که در تبیین نهایی جهان، علم نواقصی دارد. ولی می‌تواند تبیین نهایی داشته باشد و دوباره مسئله فلسفی، به‌طور خلاصه می‌توان گفت الحاد علمی هم در پیشینه یعنی مبانی علم، هم در فرایند کار علمی، هم نتایجی که به لحاظ الهیاتی می‌تواند بگیرد و تبیین کند با فلسفه درمی‌آمیزد. بنابراین بسیاری از مباحث الحاد سبقه فلسفی دارد و الحاد علمی به معنایی که تمام علم باشد و جز علم در آن دخالت نداشته باشد اصلاً امکان‌پذیر نیست و یک شعار توخالی است. به این معنا که خلوص علمی ندارد.

 با تشکر از شما، احساس می‌کنم سخن به جایگاه حساس خود رسیده است. حال که به این نقطه غیرقابل‌اجتناب رسیدیم که الحاد علمی با مسائل فلسفی درهم‌آمیخته است، ما این درهم‌آمیختگی را به‌وضوح هم در ابتدای قصه، هم در خلال، حتی در پایان و نتیجه هم می‌بینیم. اکنون به این سؤال مهم می‌رسیم که در این مقطع، فلسفه اسلامی چه کارایی و ظرفیتی در مواجهه با الحاد خصوصاً این نوع از الحاد می‌تواند داشته باشد؟

_ با مراجعه‌ای که به فلسفه اسلامی می‌کنیم متوجه می‌شویم فلسفه اسلامی در این حوزه از نیرومندترین دستگاه‌های فکری است که در میان بشریت در طول تاریخ پیدا می‌کنیم. فیلسوفان مسلمان دغدغه بسیار قوی درباره مسائل الهیاتی دینی و خدا و ارتباط آن با انسان‌ها داشتند و این مباحث را بسیار عمیق دنبال کرده‌اند. فلسفه اسلامی هم در مبانی علم سخن دارد و به جد مبانی تجربی صرف را نقد می‌کند و نشان می‌دهد. این مبنا، همه‌چیز نیست. مثلاً در مبانی هستی‌شناسی که بسطار فیزیکی علیت است، اخیراً رساله دکتری از آقای میر باباپور در رابطه با همین طبیعت‌گرایی روش‌شناختی و فلسفه صدرایی به سامان رسیده که تحقیق بسیار ارزشمندی در این زمینه صورت داده است و نشان داده که فیلسوفان ما بدون اینکه ایدئالیست شوند با پذیرش رئالیست و حتی با پذیرش این نکته که در جهان طبیعت فاعل‌های طبیعی هستند که مؤثرند و بنابراین ما می‌توانیم به لحاظ روشی تبیین طبیعی داشته باشیم، اما این تبیین طبیعی غیر از نگاه طبیعت‌گرایان است. نگاه طبیعت‌گرایانه نفی امور فرا مادی و متافیزیکی است. اما در فلسفه اسلامی به این مطلب رسیده‌اند؛ در عین اینکه علل طبیعی هستند که فعال هستند، این‌ها چه نسبتی با علل غیرطبیعی دارند. این بحث در غرب هم بسیار مهم است. متفکران زیادی مانند پاکینگهورن(John Polkinghorne ) ، پلانتینگا و دیگران به‌صورت خاص در حال کار کردن روی این پروژه هستند. آرا و نظریاتی هم داده‌اند. اما به نظر می‌رسد فلسفه اسلامی در میدان قوی‌تر ظاهرشده است. هم دیدگاه‌های ابن‌سینا و هم دیدگاه‌های ملاصدرا مباحث خوبی در این زمینه دارند و پیوند فاعل‌های طبیعی را با علت‌های غیرطبیعی به‌خوبی نشان می‌دهند. یعنی به لحاظ روش‌شناختی به روش تجربی بهاء می‌دهند، اما درعین‌حال این مسئله را روشن می‌کنند که روش تجربی محض ناتوانی‌هایی هم دارد و موارد را نمی‌تواند توضیح دهد. چند نمونه را به‌طور مثال عنوان می‌کنیم البته که بیش از این‌هاست. یکی از چیزهایی که طبیعت‌گرایی روش‌شناختی تجربی نمی‌تواند در خصوص آن بحث کند، معجزه است. اینکه بالاخره تاریخ این مسئله را دیده و تائید کرده است. مسئله دیگر خود انسان است که یک ساحت فرا فیزیکی دارد. تمام تلاش‌هایی که فیزیک آلیسم و طبیعت‌گرایی انسان‌شناختی کرده، برای رد این ساحت به شکست انجامیده است. آقای دنیل دنت پنجاه سال روی این پروژه کارکرده است. کسی که بزرگ‌ترین فیلسوف ذهن ملحدان جدید است. اگر بخواهیم یک متفکر در میان این ملحدان نام ببریم ایشان هستند. بقیه کاری جز هوچیگری نکرده‌اند. باوجوداینکه ایشان ۵۰ سال بر این پروژه کارکرده‌اند، بعضی از متفکرانی که خود دین‌دار و خداباور هم نیستند گفتند شما شکست‌خورده‌اید و نمی‌توانید این مسئله را ثابت کنید. این شکست دنت نیست بلکه شکست روش‌شناختی طبیعت‌گرایی است. فلسفه اسلامی نشان می‌دهد این مسئله به روش دیگری قابل‌حل است. پس یکی از نقاطی که فلسفه اسلامی در آن به میدان می‌آید، ورود در همین مبانی است. به این معنا که تبیین طبیعی را می‌پذیرد اما طبیعت‌گرایی روش‌شناختی را مردود می‌داند، اشکالات آن را بیان می‌کند و راه‌حل نیز ارائه می‌دهد. موضوع دیگری که فلسفه اسلامی در آن به میدان می‌آید در خلال مباحث است. امروزه در خلال مباحث علمی مسائل بسیار مهمی شکل‌گرفته است. مثلاً در فیزیک کوانتوم، بحث عدم قطعیت و بحث عدم جایگزینی مباحث مهمی هستند و قطعاً نیازمند تبیین فلسفی می‌باشند. در اینجا فلسفه صدرایی، به‌طور خاص، خیلی خوب می‌تواند در میدان ظاهر شود که این‌طور نیز شده است و بحث‌های بسیار خوبی هم دراین‌باره مطرح‌شده است. برداشت غلط طبیعت‌گرایان که معتقدند با فیزیک کوانتوم مسئله خداوند آسیب می‌بیند نشان داده است که این‌گونه نیست. ما می‌توانیم به فیزیک کوانتوم قائل باشیم و هیچ مشکلی هم با خداباوری نداشته باشیم. البته در غرب هم این اتفاق افتاده است و این موضوع فقط در فلسفه اسلامی نیست. اما به نظر فلسفه اسلامی دقیق‌تر توانسته مسئله را حل کند. در آنجا بعضی به این نتیجه رسیده‌اند که این نوع بهتر از فیزیک کلاسیک است چون در فیزیک کلاسیک معجزه سبب نقض قانون علیت می‌شد، اما در فیزیک کوانتوم دیگر معجزه نقض نمی‌شود. منتها فلسفه اسلامی مسیری را می‌رود که شما چه نفی موجبیت کوانتوم را و چه نفی موجبیت کلاسیک را بپذیرید، علی‌ای‌حال می‌توانید بدون اینکه قانون علیت را نقض کنید تبیین معجزه را بپذیرید. این موارد تمام نقاط قوتی است که فلسفه اسلامی دارد. بحث دیگر نظریه تکامل داروین است. این نظریه در بعضی از جریان‌های فلسفی با مشکل مواجه می‌شود و بعضی از دستگاه‌های فلسفی نمی‌تواند این نظریه را بپذیرد. بعضی گفته‌اند چون فلسفه ابن‌سینا مبتنی بر ذات‌گرایی کلاسیک ارسطویی است و چون نظریه تکامل با این مبنا همخوانی ندارد، آن را کنار گذاشته است. پس تحول انواع در فلسفه ابن‌سینا شدنی نیست. البته به‌شخصه چنین دیدگاهی ندارم و نگاهم این است که ما می‌توانیم با فلسفه ابن‌سینا این موضوع را حل کنیم. اما ملاصدرا با نظام تشکیکی خود بالکل این بحث را خاتمه داده است و هیچ مشکلی ندارد و به‌راحتی از نظریه تکامل استقبال می‌کند. اما ازآنجایی‌که طبیعت‌گرایان قصد دارند از این نظریه استفاده کنند و کنار زدن خدا را نتیجه بگیرند، فلسفه اسلامی بسیار مناسب و قوی به این مسئله پاسخ می‌دهد. البته این موضوع بازهم به این معنا نیست که فقط فلسفه اسلامی این کار را کرده است. در غرب هم این اتفاق افتاده و کسانی آمدند دفاع کرده‌اند و با شیوه‌های مختلفی وارد قضیه شده است. پس در بستر فلسفه اسلامی مسئله تکامل بسیار راحت می‌تواند پذیرفته و مسئله حل شود و هیچ تعارضی هم با باور به خداوند نداشته باشد. در آخر قصه هم که تبیین نهایی است نیز فلسفه کمک می‌کند. چه آنکه امروزه بسیاری از دانشمندان به این نتیجه رسیده‌اند که تبیین علمی تبیین پایانی نیست. بلکه محتاج به بسیاری از تبیین‌های فرا علمی است. بسیاری از تبیین‌های نهایی جهان فرا علمی است و ما برای اینکه تبیین فرا علمی جهان را بگیریم سه‌راه داریم؛ یا از طریق شهود یا از طریق دین یا از طریق فلسفه. در اینجا بازهم فلسفه اسلامی به میان می‌آید و باقدرت تمام این مسئله را دنبال می‌کند. عرض کردیم در غرب نیز همین مسئله انجام‌گرفته است. با این تفاوت که در غرب با مشکلی اساسی روبرو می‌شوند، به‌نحوی‌که حتی این‌جانب که چیزی غریب به سی سال است در حوزه فلسفه غرب و فلسفه اسلامی کار می‌کنم نیز تا جایی که با اطلاعات ناقص خود بررسی کرده‌ام جز در فلسفه اسلامی هیچ جایی این مسئله حل‌نشده است. شما وقتی به سراغ مسئله فراطبیعی می‌روید نهایتاً به خدا می‌رسید. حال یک سؤال مطرح می‌شود خود خدا چیست؟ شما می‌گویید علت‌العلل است. واجب الوجود است. چرا؟ این‌یک مشکل بسیار جدی در غرب است. تمام افرادی که موضع الحادی دارند چه افرادی که از الحاد علمی دم می‌زنند و چه افرادی که قائل به الحاد فلسفی هستند، حرف آخرشان این است. آقای کنتول اسمیت که فیلسوف علم به‌حساب میاید مقاله‌ای دارد که در آن عنوان می‌کند قانون علیت می‌گوید هیچ‌چیزی بدون علت به وجود نمی‌آید، پس خدایی وجود ندارد. این حرف به‌قدری ازنظر فلسفه اسلامی ساده اندیشانه، سست و عامیانه است که نمی‌تواند از ناحیه یک فیلسوف صادر شود. آقای راسل می‌گوید این موضوع نقض قانون علیت است. دیگران نیز این حرف را زده‌اند. آقای هاسپرز آقای داکینز و دیگران نیز این حرف را می‌زنند. این موضوع یک بحث فلسفی است و از طریق فلسفه اسلامی به‌راحتی قابل‌حل است. یک بحث بسیار عمیق در این زمینه وجود دارد و آن ملاک حاجت به علت است. نیاز به علت یعنی چه؟ کجای این مسئله است؟ و چرا چنین نیازی وجود دارد؟ در این مسئله تا یک تحلیل هستی‌شناسانه درست اتفاق نیوفتد مشکل قابل‌حل نیست و جناب ملاصدرا قهرمان بزرگ این بحث است که به زیباترین شکل این بحث را حل می‌کند. البته که تحلیل ایشان پیچیده و سنگین است و خیلی ساده و همه‌فهم نیست، بلکه مربوط به انسان‌های ژرف‌اندیش است. اما درعین‌حال به زیبایی این مسئله را حل کرده است. همان‌طور که عرض کردم بنده با تتبع و تفحص در غرب کسی را نیافتم که این مسئله را با این قدرت و به این زیبایی حل کرده باشد.

هسته اصلی بحث را بسیار مبسوط و زیبا توضیح و تبیین فرمودید. سؤال دیگری ذهن بنده را مشغول کرده بود مبنی بر اینکه در نظام فلسفه اسلامی در سه مکتب بزرگ اشراق، مشاء و حکمت متعالیه کدام‌یک در مواجهه با بحث الحاد جدید خاصه الحاد علمی کارآمدتر به نظر می‌رسد، که در خلال صحبت‌های حضرت‌عالی پاسخ آن را به‌طور اجمالی دریافت نمودم. هرچند هرکدام در جای خود کارآمدی ویژه ایی را دارا هستند، اما به نظر می‌رسد فلسفه صدرایی بیشتر در این عرصه دستی بر آتش دارد. با گذر از این مطلب به‌عنوان آخرین پرسش از محضر حضرت‌عالی، ازنظر شخص بنده به‌عنوان یک آسیب با این سطح غنای از فلسفه اسلامی ازیک‌طرف و از طرف دیگر چون آبشخور الحاد دنیای غرب است آیا زبان مشترکی در مسائل الهیاتی با دنیای غرب و پاسخ به الحاد برقرارشده است یا خیر؟ در صورت دوم چه کنیم تا این زبان مشترک برقرار شود که بتوانیم به بهترین شکل ممکن این سطح از آگاهی و دانش را انتقال دهیم؟

_ در پاسخ به جنبه اول گرچه بحث مقداری طولانی می‌شود و در یک‌کلام می‌توان جواب را گفت اما تمایل دارم مثالی بزنم؛ در روزنامه اطلاعات حدود ۲۰ سال پیش روزهای سه‌شنبه که اگر اشتباه نکنم ویژه‌نامه به نام «ایام» داشت و این ویژه‌نامه هر هفته یک مناسبت را محور قرار می‌داد و پیرامون آن سخن می‌نوشت در خاطراتی از مرحوم علامه امینی رضوان‌الله علیه خواندم. یکی از شماره‌ها مصادف شده بود با رحلت مرحوم امینی رضوان‌الله علیه، این خاطره را از قول پسرشان آنجا مطالعه کردم ایشان تعریف می‌کرد روزی من نجف در منزل بودم صدای درب آمد. در را باز کردم دیدم شخص خارجی بود. گفت اینجا خانه امینی است؟ گفتم بله! اجازه خواست تا خدمت علامه برسد. چند سوالی مطرح کرد که سؤالات مهمی پیرامون خداشناسی بود. وقتی سؤالات را از ایشان می‌پرسید علامه امینی همان‌جا که کتابخانه ایشان بود از داخل قفسه کتابی را کشید بیرون به ایشان تحویل داد آن کتاب صحیفه سجادیه بود. قسمتی را باز کرد فرمود این را بخوان اگر نکته مبهمی بود گفتگو می‌کنیم ان شاء الله. ایشان بعد از مطالعه خدمت علامه می‌رسد و می‌پرسد بفرمایید این کتاب چیست و علی ابن الحسین کیست؟ علامه نیز جواب می‌دهد. یک‌باره این مرد ناراحت می‌شود و فریاد می‌زند که شما خائن هستید. علامه تعجب می‌کند. ایشان می‌گوید شما این کتاب را دارید و ۱۴۰۰ سال همین‌طور کنار گذاشته‌اید؟ چرا این کتاب را به زبان‌های زنده دنیا ترجمه نمی‌کنید؟ چرا این کتاب را به کتابخانه‌های بزرگ دنیا نفرستادید؟ چرا دنیا را با این کتاب آشنا نکرده‌اید؟ من سال‌های سال است در چند مسئله درباره توحید تحقیق می‌کنم. مکاتب مختلف را دیده‌ام. عرفان‌ها و فلسفه‌های متفاوت را مطالعه کرده‌ام. هیچ‌کدام سؤالات من را پاسخ نداده‌اند و پاسخ همه سؤالات من در یک صفحه از این کتاب بود! واقعیت قضیه همین است! ما به میراث خودمان خیانت کرده‌ایم! و این مسئله‌ایی است که باید به آن اعتراف کنیم. ما میراث گران سنج خود را کنار گذاشته‌ایم. حتی خودمان نیز با آن مخالفت می‌کنیم. این کار نیاز به یک حرکت عظیم علمی دارد. این حرکت علمی در ترابط جوامع علمی دانشگاهی با حوزوی شکل می‌گیرد. ما امروز باید با دانشمندان و اندیشمندان بزرگ دنیا در سطح وسیع ارتباط داشته باشیم. در دانشگاه‌ها حضور داشته باشیم. که متأسفانه این‌گونه نیست. یک هنری کربنی پیدا می‌شود، مدتی می‌آید در محضر علامه تلمذ می‌کند، تمام!!! باید کار را شروع کنیم. نقطه شروع هم در داخل باشد. امروز مباحث فیزیک به‌شدت با فلسفه درگیر است. چند درصد فیزیکدانان ما با فلسفه‌دانان ما در حوزه مرتبط هستند؟ منظور نماز جماعت خواندن نیست، بلکه ارتباط علمی است. چقدر رساله‌های علمی مشترک در این حوزه داشته‌ایم؟ تحقیقات علمی مشترک چقدر داریم؟ چقدر به زبان انگلیسی می‌نویسیم؟ بنده به یاد دارم زمانی مقاله‌ای را نوشته بودم که قسمتی از آن مربوط به فیزیک بود. خوب بنده هم که فیزیک بلد نیستم. برای اینکه درجه‌ای از اطمینان حاصل شود از جناب استاد رزمی که استاد تمام فیزیک است خواستیم که مطالعه بفرمایند و در نهایتِ امر، ایشان به من فرمود چرا شما این‌ها را عنوان مقاله انگلیسی نمی‌نویسید؟ پیشنهاد داد شما انگلیسی بنویسید من در فلان مجله‌ها که میلیون‌ها خواننده در سطح جهان دارد، آن را به چاپ می‌رسانم. این کارها باید صورت بگیرد که متأسفانه ما از آن غافلیم بسیار کم‌کار و ضعیف در این قسمت عمل کرده‌ایم. ارتباطات از ضرورت‌های دنیای امروز است و این ارتباطات اگر درست و قوی شکل می‌گرفت شاید بسیاری از جریان‌های الهیاتی جدید الان اصلاً وجود نمی‌داشتند. باکمال تأسف شاهد هستیم بسیاری از این جریان‌ها در کشور خود ماست و بسیاری از تحصیل‌کرده‌های ما نیز تحت تأثیر این‌ها قرار می‌گیرند و می‌خواهند با این نظرات مسائل الهیاتی را حل کنند که در واقعیت قضیه چیزی هم ندارند. لذا باید در این عرصه‌ها تلاش وافر نمود.

در پایان بازهم از استاد ارجمند جناب حجت‌الاسلام دکتر حمیدرضا شاکرین که وقت خود را در اختیار ما قراردادند و علی‌رغم گرفتاری‌های خود این گفتگوی علمی را پذیرفتید تشکر می‌کنم. امیدوارم برای خوانندگان ما نیز مفید واقع شود. از حضرت‌عالی خداحافظی می‌کنم و شما استاد عزیز را به خدا می‌سپارم.

بدرود

اشتراک گذاری نمایید
Facebook
Twitter
LinkedIn
WhatsApp
Telegram
مطالب مرتبط قبلی و بعدی
مطالب مرتبط
تازه ها