درآمد
در این مصاحبه، دکتر اخوان با نگاهی عمیق به پدیده الحاد جدید، ریشههای تاریخی و فلسفی آن را بررسی کرده است. ایشان با تأکید بر اهمیت شناخت مبانی فکری الحاد جدید، راهکارهایی برای مقابله با آن ارائه دادهاند.
دکتر اخوان با تحلیل انتقادی نظریات مطرح شده در الحاد جدید، به ویژه نظریه تکامل و بحث تنظیم دقیق کیهانی، به نقاط ضعف و تناقضات این نظریات پرداختهاند. وی با استناد به مبانی فلسفه اسلامی، به ویژه حکمت متعالیه، پاسخهای قانعکنندهای برای شبهات مطرح شده توسط الحاد جدید ارائه دادهاند. از جمله نکات مهمی که در این مصاحبه به آن پرداخته شده است، تفاوت بین نگاه فلسفه اسلامی و فلسفه غرب به خدا و جهان، اهمیت شناخت مبانی فلسفی الحاد جدید و ضرورت ارائه پاسخهای علمی و فلسفی به شبهات مطرح شده است.
در ادامه گفتگو با دکتر اخوان، ایشان به بحث جالبی درباره نوخواستهگرایی و کاربرد آن در تبیین مباحث فلسفی و الهیاتی پرداختند. دکتر اخوان با مقایسه نوخواستهگرایی با تقلیلگرایی، بر اهمیت سطوح بالاتر در ایجاد ویژگیهای نوظهور تأکید کردند.
ایشان همچنین به نقد نظریه خودساماندهی در منشأ حیات پرداختند و آن را دچار تناقض منطقی دانستند. دکتر اخوان با اشاره به آثار اندیشمندانی همچون آلیستر مکگراث، ویلیام کریگ، مایکل بهی، ارنست مایر و فرانسیس کالینز، بر اهمیت طراحی هوشمند در تبیین نظم پیچیده جهان تأکید کردند.
نبراس: با عرض سلام و خدا قوت خدمت شما استاد عزیز و تشکر بابت وقتی که در اختیار فصل نامه نبراس قرار میدهید. به عنوان سوال اول و مقدمه این گفتگو خواهشمندم در باب اهمیت پرداختن به موضوع الحاد جدید توضیحاتی بفرمایید و اینکه درواقع چه کارهایی باید انجام داد! ضرورتش، آینده پژوهی این ماجرا چیست؟ اگر نکات یا توصیهای دارید در خدمتتان هستیم استاد!
دکتر اخوان: بسم الله الرحمن الرحیم. الحاد جدید درحقیقت یک نوع رویکردی است که با توجه به یک سری مبانی و پیشفرضهایی که در دوران جدید شکل گرفته به این عنوان نامیده شده است. گرچه الحاد را اگر بخواهیم ریشهیابی کنیم در اندیشههای گذشته هم شواهد زیادی دارد و با این تعبیر مثلاً خیلیها نسبت به وجود خدا، خداناباور تلقی میشدند؛ بنابراین الحاد یا خداناباوری رویکرد و اتفاق جدیدی نیست. خداناباوری میتواند ریشههای مختلفی داشته باشد. از مبانی فلسفی گرفته تا مبانی علمی؛ بخشی از ریشههای الحاد جدید که برآمده از مدرنیته است، برمیگردد به زمینههای معرفتی و بخشی هم به زمینههای فرهنگی و اجتماعی. به عنوان نمونه همین مبنای تجربهگرایی میتوانسته یکی از ریشههای گرایش به خداناباوری باشد و یا به تعبیر قرآن عدهای به دلیل مسائل جامعه شناختی و سنتهای حاکم بر جامعه خداناباور بودند که اگر از ایشان بپرسی بگویی چرا خدا را قبول نداری؟ میگویند که پدارن ما به این مسلک بودند، ما هم همین طور!
این مقدمه را عرض کردم که بگویم این مسئله، یعنی مسئلهی الحاد چیز جدیدی نیست. آن چیزی که الحاد را به عنوان الحاد جدید معرفی میکند مبانی و پیشفرضهایی است که ریشه در دوران رنسانس دارد و زمینههایش هم برمیگردد به تحولات فکری و فرهنگی که بعد از دوران رنسانس در غرب به وجود آمد. این تحولات یک بخشی مربوط میشود به امور معرفتی و شناختی و یک بخشی مربوط میشود به زمینههای فرهنگی و اجتماعی. بحثهای مفصل این تحولات اندیشهای را در کتاب «علم و دین» ایان باربور میتوانید ملاحظه کنید. از یک طرف در رنسانس از بعد معرفتی نگرش علمی و تجربهگرایی متولد گشت، به گونهای که گفتند تنها راه شناخت و معرفت از طریق تجربه حاصل میشود و از طرف دیگر نقدهایی بود که به مبانی الهیاتی به خصوص به الهیات طبیعی وارد شد.
از جمله این نقدها به استدلالهایی بود که برای اثبات وجود خدا مطرح میکردند. امثال هیوم، کانت و دیگران به نحوی ادلهای که برای اثبات وجود خدا مطرح بود را مورد نقد قرار دادند. از جملهی این نقدها؛ برهان نظم بود که هیوم انتقادات متعددی را نسبت به این مسئله وارد کرد و معتقد بود از طریق برهان نظم ما نمیتوانیم وجود ناظمی بیرون از عالم طبیعت را اثبات کنیم. حال این نوع نگرش علمی تا زمان حاضر امتداد پیدا کرده است و نتیجه این شد که عدهای قائل به این مسئله شدند که میان علم و الهیات، تعارضی وجود دارد.
یکی از زمینههایی که باعث این مسئله شد بحث ادبیات علمی بود که در رابطه با خلقت مطرح گردید. در گذشته در رابطه با آفرینش این مسئله مطرح بود که خلقت دفعی است و اصطلاحاً به این نوع نگرش، خلقتگرایی میگویند. خلقتگرایان معتقد بودند که آفرینش به صورت دفعی اتفاق افتاده است؛ ولی با توجه به نظریهای که توسط داروین مطرح شد، یعنی نظریهی تکامل، این نوع نگرش، مورد شک و تردید واقع شد. بنا بر نظریهی تکامل، آفرینش به صورت تدریجی صورت گرفته است. البته نظریه تکامل داروین در دوران خودش با فیزیک نیوتون یک تعارضی داشت؛ به خاطر همین نتوانست به آن صورتی که باید و شاید مسئلهی خلقت را خوب تبیین کند؛ اما با توجه به نظریات جدیدی که در حوزهی فیزیک و فیزیک کوانتوم مطرح شد و در پی آن یک نوع کیهانشناسی جدیدی شکل گرفت، زمینه را برای تقویت نظریه تکامل فراهم کرد. بنابر نظریهی جدید قدمت عمر جهان چند میلیارد سال است و مراحل تطوری را طی نموده؛ چیزی که داروین چشم انتظار بود؛ اما بر اساس نظریه فیزیک نیوتون، از نظر زمانی این فاصله تأمین و تبیین نمیشد. با این حال با توجه به نظریات جدیدی که در کیهانشناسی به وجود آمد، نظریه تکامل تبیین شد. با توجه به اینکه ابتدای آفرینش به صورت انفجار بزرگ آغاز شده و به تدریج، جهان به صورت کنونی به وجود آمده است و جهان کلاً در حال گسترش است. این پیدایش تدریجی در راستای حمایت از نظریه تکامل قرار گرفت.
خوب اینها زمینه را فراهم کرد تا کسانی که نسبت به عالم آفرینش نگاه طبیعتگرایانه داشتند راه توجیهی باشد برای این ایده که جهان یک سری فعل و انفعالات کور و بیهدف است که طی مرور زمانی بسیار طولانی به این شکل کنونی در آمده است. این مسئله برمیگردد به بحثهای معرفتشناختی علمی که زمینه ساز بروز الحاد علمی شد.
الحاد یک جنبهی اجتماعی هم داشت. سختگیریهایی که نسبت به تفکرات الحادی و نسبت به خود آتئیستها نسبت به تفکر جدید داشت و دادگاه تفتیش عقاید که ابزار این سختگیری بود . همه این مسائل زمینه را فراهم کرد تا موضع جدید نسبت به دین و باورهای دینی صورت بگیرد.
در رابطه با اینکه الحاد جدید به صورت کنونی از چه زمانی شروع شده است چیزی که در کتابها نقل میشود، میگویند که این نوع نگرش تند و تیز به دین دقیقاً از حادثه یازده سپتامبر آغاز شد و گسترش پیدا کرد و نویسندگان متعددی در این زمینه فعالیت کردند و سعی نمودند دین را در حقیقت به عنوان یک امر خردگریز رواج دهند. به دنبالش متفکران مختلفی دست به قلم بردند و علیه دین و باورهای دینی مبتنی بر ادله علمی مطلب نوشتند که دین و باورهای دینی یک امر کاملاً پوچ و باطل است. دَنِت در کتابهای مختلفش اشاره میکند اصلاً شما خدا را به عنوان امری بیرون از ذهن تلقی نکنید. ما در ذهن خودمان یک نقطهای داریم که مرکز خدایی است که در آنجا ما تصور میکنیم خدایی است و یکسری آموزههای اخلاقی از ما میخواهد و ما را مقید کرده است که آموزهها را رعایت بکنیم.
اینکه شما به دنبال این هستید که بیرون از عالم طبیعت، یک خدایی وجود دارد، پنداری بیش نیست. همچنین داوکینز هم پیرو همین تفکر کتابی تحت عنوان پندار خدا نوشته و اعتقاد به وجود خدا را توهم ذهن نامیده است. مهمترین خطری که در الحاد جدید وجود دارد این است که الحاد جدید، رنگ علمی به خودش گرفته و با توجه به نگرشهای جدید به خصوص مباحثی که در حوزه علوم شناختی و هوش مصنوعی هم انجام شده است، این بحث را خیلی حادتر و دقیقتر کرده است و گرایش روی این مسئله که خود بشر میتواند همهی مسائل را حل کند.
حالا پیشرفتهای جدیدی که در حوزهی تکنولوژی به وجود آمده و این ابزار تکنولوژی توانسته است به بشر کمک کند که تسلط بر طبیعت پیدا کند و به بقای انسان کمک کند. همهی اینها این تصور را در عدهای به وجود آورد که اساساً آیا باید دینی وجود داشته باشد و یا نیازی به دین احساس میشود؟ آیا باید ملتزم به دین خاصی باشیم؟ با این نگاههای برآمده از پیشرفتهای مادی دین مورد شک و تردید قرار گرفته و دین ستیزی بسیار رواج پیدا کرده است. مهمترین مسئله همین است که الحاد جدید باتکیه بر تواناییهای علمی که پیدا کرده است و استفاده از نظریات علمی که به وجود آمده است پایگاهی برای مقابله با دین و باورهای دینی به پیدا کرده است.
برای نسل جوان ما که با این اندیشهها از طریق مطالعه کتابهای این جریان برخورد میکنند، نسل جدیدی که همراه با تکنولوژی است، شبهاتی را در ذهن آنها به وجود میآورد که برای برطرف کردن این شبههها کسانی که به عنوان مبلغ دین هستند باید به مبانی این تفکرات اشراف داشته باشند تا بتوان نسل جدید را در برابر این شبهات واکسینه کرد.
از آنجایی که خود من با این نسل مواجه هستم اگر بخواهیم برخورد سلبی و تند با این نسل داشته باشیم، اینها موضع شدیدتری میگیرند. باید از بعد تعقلی و فرهنگی با اینها برخورد شود. یکی از بهترین کارها این است که مبانی و پیشفرضهای دیدگاه امثال طبیعتگرایان و ملحدین جدید را برایشان بررسی کنیم و تعارضها و تناقضهایی که در این تفکر وجود دارد را برایشان بیان کنیم، ظاهرا این بهترین راه برای مواجهه با نسل جدید است. به این نکته هم اشاره کنیم که طبیعتگرایی و الحاد که به این صورت رواج پیدا کرده است، بخشی به خاطر مسائل سیاسی و اجتماعی است. اگر شما با اندیشههای غرب مواجه و برخورد کرده باشید میبینید اینگونه نیست که الحاد جدید مخالفانی نداشته باشد. نقدها و مناظراتی بین اینها وجود دارد، مثل پلنتینگا که مثال بارز آن مناظرهای است که بین دنت و پلنتینگا اتفاق افتاده است. یا از خود زیستشناسها کسی مثل فرانسیس کالینز است که کتابی هم در اینباره دارد به اسم «زبان خدا». جالب است وقتی دربارهی اندیشههای خودش صحبت میکند، میگوید که من مدتی لاأدری و خداناباور بودم اما به این نتیجه رسیدم که به خداباوری اندیشهای درست است. کالینز و داوکینز هم با هم مناظزاتی دارند که در یکی از این مناظرات آخر داکینز مجاب میشود تا حدود زیادی، ولی به خاطر تعصباتی که دارد، به تفکر خودش تأکید میکند.
اگر بخواهیم از جهت فرهنگی هم تلاشی کنیم، لازم است نظریات مخالف الحاد جدید را هم ترویج دهیم، به نظرم بنده در این زمینه خیلی کم کار شده است. مثلا مکگراث کتابهای خوبی در این زمینه دارد و نقد داوکینز را هم انجام داده است و آن مسئلهی پایهای که داوکینز، ژن خودخواه را مطرح میکند مورد بررسی و نقد قرار داده است.
وقتی از بیرون نگاه میکنیم فکر میکنیم فقط الحاد است؛ اما در برابر این الحاد کسانی دیگر هم هستند که مخالف این جریان هستند. اگر بخواهیم برای نسل جوان کار کنیم، بد نیست نقش و نظریات مخالفان الحاد جدید را هم ترویج و البته شرح بدهیم تا به این معنا نباشد که دربست هر اندیشهای که آنها در مخالفت با الحاد مطرح میکنند بپذیریم، ولی این میتواند کمکی باشد برای ترویج پایههای اندیشهی دینی، از جمله بحث علوم شناختی که خیلی هم رواج پیدا کرده است، این یک تیغ دو دم است. از یک جهت میتواند باعث ترویج خداناباوری شود، از یک طرف هم میتواند باعث ترویج خداباوری شود. هم خداباوران و هم خداناباوران در حوزهی علوم شناختی و علوم اعصاب نظریات خاصی دارند و دیدگاههایی را بیان میکنند که برای این مسئله خیلی مهم و حیاتی است.
نبراس: نکتهای که شما فرمودید، در مورد تلاشهای غربیها در پاسخ به الحاد جدید مثلاً مکگراث که اشاره فرمودید اخیرا کتابی از ایشان تحت عنوان «خدای داوکینز» توسط آقای میثم توکلی بینا به فارسی ترجمه شده و یا در مورد مناظرهی میان دنت و پلنتینگا محتوای این گفتگو در کتابی با عنوان « آیا علم و دین سازگارند» با ترجمه آقای دکتر علی شهبازی توسط انتشارات دانشگاه مفید منتشر شده است. یک سوالی که اینجا مطرح میشود که به هر حال یک دغدغهای وجود دارد در کلام شیعه، اینکه آیا نحوهی دفاع امثال آقای پلنتینگا که فیلسوف دین است، میتواند مورد پذیرش الهیات اسلامی قرار بگیرد یا نه؟! یا ما باید دنبال ساز وکار و شاکلهی خودمان باشیم در مقابله با این جریانات الحادی؟ مثلاً یکی از دغدغهها همین بحث نقاط تلاقی و تعارض میان نظریه تکامل و دین است که مقولههای تصادف، بحث حذف غایتمندی از آفرینش و بحث تبار انسان را مطرح میکنند. در غرب مسیحی یک نحوه پاسخ به این مقولات داده شده که ایدههای الهیات پوششی و گشوده لابهلای این پاسخها مطرح میشود. یا چیزی که ایان باربُر مطرح میکند که از الهیاتی موسوم به «الهیات طبیعت» دفاع میکند. میخواهم بدانم ما چه طوری میتوانیم هم رویکرد خاص خودمان را داشته باشیم، هم با رویکرد علمی بتوانیم در برابر این جریان جوابگو باشیم؟؟
دکتر اخوان: ببینید! بحث مقابله با نظریهی تکامل، اینکه آیا نظریه تکامل با آموزههای دینی مطابقت دارد یا خیر هم در الهیات مسیحی وجود داشته و هم در الهیات اسلامی. در الهیات مسیحی امثال ایان باربور با تکیه بر الهیات پویشی آمدند این مسئله را مطرح کردند که البته در راستای الهیات طبیعت است. اینها تلقی خاصی که راجع به خدا و رابطه با خدا داشتند، ناشی از یک نوع تصور خاصی است که در رابطه با خدا و ارتباط خدا با جهان تعریف میشود.
اگر بخواهیم درباره الهیات خودمان بحث کنیم، اول باید مبانی الهیات خودمان را تبیین کنیم. در الهیات ما دو نحله مهم وجود دارد. یک نحله متکلمان است، یکی نحله فلاسفه. در متکلمان معمولا رابطهای که بین خدا و جهان است را رابطه میان ساعت و ساعتساز تلقی میکنند و خدای شخص وار. در الهیات مسیحی هم همین مسئله است. دو گرایش وجود دارد اینکه خدا را به عنوان خدای نامتشخص تلقی کنند یا خدای متشخص. نکتهای که وجود دارد در رابطه با خدای نامتشخص در الهیات مسیحی، باعث میشود یک مقدار خدا را محدود کنند به خاطر تفسیر خاصی است که از صفت قدرت دارند. میگویند خدا قدرتش را به بشر و به طبیعت داده است. در الهیات گشوده این را بیان میکند که طبیعت قدرت خاص خودش را دارد، خدا قدرتش را داده به طبیعت که بتواند ادامه پیدا کند و روند تحقق پدیدهها را در آینده مشخص کند.
وقتی این برداشتها در الهیات ما میآید، به خصوص فلسفهی صدرایی، با توجه به تفسیر خاصی که از معنای قدرت دارند و برای عالم طبیعت و عالم وجود، مراتب قائل هستند و اینکه نباید خدا را محدود کنیم به حدودی یا خدا را جدا از عالم طبیعت بدانیم. نحوهی تفسیر و بیانی که نسبت به غیر خدا دارند در مرتبهی علم خدا دارند، اینها میتواند جنبهای برای نقد الهیات به خصوص الهیات جدیدی که در غرب به وجود آمده مثل الهیات پویشی و گشوده باشد.
مهمترین مشکلی که در تبیین الهیات غرب وجود دارد، مسئلهی تبیین قدرت خداست. اینها تصور میکنند که خداوند قدرتش را بخشیده و از خودش سلب قدرت کرده است. این تصور با مبانی فلسفهی ما، با حکمت متعالیه در تعارض است. اگر بخواهیم پاسخگوی این شبهات باشیم، باید مبانی فلسفهی خودمان را به گونهای تبیین کنیم که بتواند پاسخگوی این شبهات باشد و این شبهات را جواب دهد.
نبراس: با اجازه کمی خاصتر شویم روی نظریهی تکامل، آیا اساساً نظریه تکامل را در تعارض با دین میدانید؟ چون نظریهی تکامل دو نقطهی عطف دارد، یکی انتخاب طبیعی است که مبتنی بر تصادف و شانس و اینهاست که به نحوی فعل الهی در طبیعت را زیر سوال میبرد، و دیگری بحث غایتمندی؛ آیا میتوانیم پاسخ درخور شأن داشته باشیم که هم نظریه تکامل را قبول کنیم و هم پیامدهای الحادی تکامل را بتوانیم پاسخ دهیم.
دکتر اخوان: شهید مطهری هم به این مسئله اشاره کرده است و گفتهاند مسئله تکامل با فعل الهی در تعارض نیست، تکامل در چهارچوب فعل الهی صورت میگیرد. از این جهت که در متون دینی خودمان هم داریم که «کل یوم هو فی شأن» خداوند همیشه در حال آفرینش و ظهور و تجلی است، این یک نکته است. نکتهی دیگر اینکه بحث انتخاب طبیعی بر چه اساسی شکل میگیرد؟ یکی از اصولی که در تکامل وجود دارد بحث بقا است. انتخاب طبیعی در راستای بقای موجودات صورت میگیرد. همین بحث بقا و انگیزه برای بقا خودش میشود غایت. بحث غایت یکی از مشکلاتی است که در تفکر غربی وجود دارد و در تجربهگرایان هم بوده است. علت غایی باید مقدم بر معلول باشد، با این تعریف چطور امری که بعداً میخواهد محقق شود علت تلقی میشود. آن چیزی که در عالم اهمیت دارد علت فاعلی است. فاعل است که کار انجام میدهد نه غایت؛ چرا که غایت چیزی است که بعداً تحقق مییابد. ما برای تبیین پدیدهها احتیاج به علت غایی نداریم، چیزی که برای تبیین پدیدهها وجود دارد بحث علت فاعلی است، فاعل است که این کار را انجام میدهد. ما در ادبیات فلسفی خودمان داریم که غایت از نظر وجودی، مؤخر از معلول است، ولی از نظر انگیزه و قصد مقدم است. با توجه به این تفکیک، چیزی که باعث شده است علت غایی در تکامل به صورت انکار قرار بگیرد این است که بین مقام تصور و مقام تحقق نتوانستند تمایز قایل شوند و این باعث شده است منکر علت غایی در نظریه تکامل شوند. کل تکامل دور این محور میچرخد که موجود برای بقا باید چه کاری باید انجام دهد؟ این بقا داشتن میشود یک مسئلهی غایت و هدف. هدفی که موجودات به دنبال آن هستند تا به بقای خودشان ادامه دهند.
نبراس: ماجرای تصادف را هم کمی توضیح دهید؟
دکتراخوان: با توجه به این مسئلهای که خدمتتان عرض کردم میبینید که اصلاً تصادفی وجود ندارد. تصادف در جایی است که هیچ آیندهای مدنظر نباشد و به صورت اتفاقی پدید آمده باشد؛ اما با توضیحاتی که عرض شد باید گفت تغییرات به هدف و به خاطر بقا صورت گرفته که میشود غایت؛ یعنی تصادف نیست، یا میگویند پدیدههای عالم بر اثر یک خودساماندهی به وجود آمده است. اینجا یک محذور عقلی به وجود میآید، به قول فلسفی ما میگوییم فاعل شیء، معطی شیء نمیتواند باشد. اینکه شیء ماده خودش وجود نداشته باشد و بخواهد به خودش وجود بدهد، این مستلزم دور است. از آنجایی که دور و تسلسل باطل است، ما نمیتوانیم عالم طبیعت را به عنوان یک امر خودساخته و خودسامانده تلقی کنیم. باید یک علتی بیرون از طبیعت وجود داشته باشد که بین اجزای عالم طبیعت یک نوع نظم و هماهنگی به وجود بیاورد.
اگر بخواهیم تصادف را به عنوان یک امری که هیچ غایتی ندارد و تصادفی صورت گرفته است با مسئله بقا جور در نمیآید. چرا که غایت در این سطح هدفی است که به واسطهی آن موجودات به بقای خودشان ادامه میدهند. هم از جهت غایت و هم از جهت فاعلی، مسئلهی تصادف با تردید مواجه است. مسئلهی تصادف یک سری اشکالات جدی دیگر هم دارد که با نظم دقیق در بین موجودات آنقدر احتمالش کم میشود که قابل اعتنا نیست. امثال ویلیام کریگ این مسئله را به خوبی مطرح کردهاند که این نظم دقیق بهگونهای صورت گرفته که نمیتوانسته به صورت تصادفی به وجود بیاید. عالم طبیعت چگونه به این نظم دقیق رسیده است و شرایط را طوری فراهم کرده تا موجودی به اسم انسان بتواند در عالم طبیعت تحقق یابد؟ این اتفاق تصادف نمیتواند باشد و این قدر دقیق و ریزبینانه تحقق پیدا کند.
نبراس: صحبت از ویلیام لین.کریگ شد، بحث تنظیم ظریف کیهانی که مطرح خداشناسی ما قرار بگیرد؟
دکتر اخوان: بله. میتوان گفت حرف ایشان در همان چهارچوب الهیات ما است و از نظر موضع الهیاتی به ما خیلی نزدیک است. یکی از براهین جدی که برای اثبات وجود خدا مطرح بوده و هست، برهان نظم است. این نظم برمیگردد به آن تنظیم دقیقی که بین اجزاء باید وجود داشته باشد برای رسیدن به یک غایت و هدفی. حالا آن غایت و هدف چیست؟ تحقق شرایطی است که انسان بتواند در این کره زمین زندگی کند. آیا این به صورت تصادفی میتواند باشد یا باید طراح هوشمندی داشته باشد؟ بحث تنظیم دقیق برمیگردد به طراحی هوشمند. این میتواند مکملی برای براهین اثبات وجود خدا و برهان نظم باشد، این با الهیات ما ناسازگاری ندارد و اتفاقاً با الهیات ما توافق پیدا میکند.
نبراس: استاد! در دو کتاب تالیفی حضرت عالی یعنی مسئله آفرینش و کتاب دین و تکامل، نوخواستهگرایی را مطرح کردید به عنوان یکی از رویکردهای فیزیکالیسم که در مقابل تقلیلگرایی قرار میگیرد. خواهشمندم در این باره کمی توضیح بفرمایید و اینکه این رویکرد میتواند پیامدهای الهیاتی و فلسفی قابل استفاده برای ما داشته باشد یا خیر؟
دکتر اخوان: این نوع نگرش از جهتهای زیادی میتواند برای الهیات ما متناسب باشد. از جهت نگرش نگاهی که این عالم عالم مراتب است، ذومراتب است. سطوح بالای حیات میتواند تأثیر بگذارد روی سطوح پایین حیات. از جهت دیگر بحثی است که میگویند یک وحدت خاصی بر عالم حاکم است که عالم در عین کثرتی که دارد، دارای وحدت است. اینها بحثهایی است که با الهیات ما، و تا حدودی به نگاه صدرایی نزدیک است نمیگوییم عین آن است، ولی یک نوع سازگاری میتواند بین نوخواستهگرایی با مبانی فلسفی صدرایی پیدا شود. مثلا اینکه بین مراتب بالای حیات و مراتب پایین حیات رابطه علی وجود دارد.
نبراس: نکتهی آخر که فرمودید همان بحث علیت نزولی(downward cousation)نیست که در رویکرد تقلیل گرا آن را قبول ندارند؟
دکتر اخوان: بله! علیت نزولی یا به تعبیری علیت بالا به پایین. تقلیلگراها علیت نزولی را قبول ندارند و مثلا تبیین حیات را برمیگردانند به همان سطوح پایین حیات که ذرات، علت به وجود آمدن حیات میشود. هر پدیده جدیدی که به وجود میآید باید تقلیل برد به ذرات سازنده خودش. این نگرش با پدیدههایی که در عالم طبیعت مشاهده میکنیم قابل سازگاری نیست. مثلا آب که ترکیب شده از هیدروژن و اکسیژن که هریک از اینها خاصیتی دارند که آب ندارد. مثل این که اکسیژن و هیدروژن آتش را شعله ور میکند؛ اما آب باعث خاموشی آتش میشود. این مسئله با حرکت جوهری قابل نمایانتر است؛ اینکه حالات جدید در پرتو تغییراتی است که در پدیده صورت میگیرد که آن حالت جدید را به هیچ وجه نمیتوانیم به حالت قبل تقلیل ببریم و با توجه به ذرات پایینتر بخواهیم آن را تبیین کنیم. لذا حیات خودش ویژگیهای خاص خودش را دارد که قابل تحویل به مراتب پایین حیات نیست.
به مسئله آگاهی توجه کنید؛ اگر چه خیلیها میگویند آگاهی نتیجهی یک سری فعل و انفعالات شیمیایی در مغز انسان است و آگاهی چیزی نیست جز تبادلی که بین نورونهای مغز صورت میگیرد، اما در حقیقت باید گفت آگاهی را نمیتوان به سطوح پایین حیات تقلیل داد. آگاهی زمانمند نیست و براساس علم حضوری حاصل میشود، برخلاف فعل و انفعالات عصبی که زمانمند و مکانمند هستند و از طریق علم حصولی به آن میرسیم. در آگاهی حیث التفاتی وجود دارد و دارای متعلق است. در آگاهی این سوال مطرح است که به چه چیزی آگاه هستیم. هرچند طبیعتگرایان ملحدی مثل دنیل دنت وقتی از آگاهی صحبت میکنند آن را به عالم طبیعت تحویل میبرند. در علوم شناختی به شدت با این نگرش مخالفت میکنند چرا که سر از رفتارگرایی در میآورند و رفتارگرایی مخالفان جدی دارد مثل نوآم چامسکی.
نبراس: این شماره به طور ویژه به چالش منشأ حیات خواهد پرداخت. سوال این است که این چالش برای ملحدین چیست؟ و آیا با همین رویکرد نوخاستهگرایی میتوان مساله حیات و پیدایش آن را از مواد بیجان حل کرد یا خیر؟
دکتر اخوان: یکی از مسائلی که در رابطه با منشأ حیات وجود دارد، بحث خودساماندهی است. خودساماندهی دو محذور عقلی دارد که یکی بحث دور است و یکی بحث تسلسل. اینها چالشی است که طبیعتگرایان با آن مواجه هستند و باید به آن پاسخ بدهند که هنوز پاسخی ندادند.
نبراس: اینجا بحث خدای رخنه پوش مطرح نمیشود که الان پاسخی نداریم اما در آینده علم میتواند به این سوالات پاسخ دهد!؟
دکتر اخوان: ریشهی خودساماندهی یعنی چه؟ اول باید روشن شود که قابل پاسخ دادن هست یا نه؟ اینجا بحث علم تجربی نیست؛ بلکه محذور عقلی است و از نظر فلسفی با این مشکل مواجه است که شیء که چیزی ندارد خود شیء، معطی شیء نمیتواند باشد. کسی که چیزی ندارد مثل ساماندهی نمیتواند به خودش سامان بدهد.
نبراس: در پایان اگر اندیشمند یا کتاب خاصی مد نظر حضرت عالی برای توصیه به خوانندگان فرهیخته «نبراس» است معرفی بفرمایید؟
دکتر اخوان: پروفسور مکگراث و ویلیام کریگ در این زمینه خوب کارکردهاند. از زیستشناسها به عنوان نمونه مایکل بهی، استفن مایر و کالینز هستند که طرفدار طراحی هوشمند هستند و تصادف را رد کرده و قائل به طراحی هوشمند هستند، میشود به اینها مراجعه کرد. والسلام