دکتر نیما نریمانی
مصاحبهگر: دکتر مرتضی پیروجعفری، پژوهشگر موسسه التوحید و دکترای معارف، دانشگاه فردوسی مشهد، ایران.
دکتر نیما نریمانی دانش آموخته مهندسی هوافضا از دانشگاه صنعتی شریف، کارشناسی ارشد در رشته فلسفه علم و نیز دکتری فلسفه دین از دانشگاه تهران هستند که در حوزه علم و دین، طبیعتگرایی، تکامل و الهیات پژوهشها و مطالعات ارزش مندی انجام دادهاند. مصاحبه پیش رو با تمرکز بر نظریه فرگشت و ناکارآمدی طبیعتگرایی در تبیینهای علمی صورت گرفته است.
نبراس: با عرض سلام و سپاس از این که مصاحبه با «نبراس» را پذیرفتید؛ به عنوان سؤال اول نظر حضرت عالی در مورد فضای الحاد علمی چیست؟
دکتر نریمانی: فضای الحاد علمی جدید تفاوتی با الحاد فلسفی دارد و این تفاوت در فضای ایران این است که مواجهه با بحثهای فلسفی و مسائل علوم انسانی در ایران همیشه مخاطب خاص داشته است و البته در کشورمان به این مباحث خاص حوزه علوم انسانی مثل سکولاریسم و یا سایر مباحث فلسفی به خوبی پرداخته شده است؛ اما در مورد مباحث علمی، علاوه بر آنکه دانشجویان علوم تجربی جدید مخاطب جدی این دسته از معارف هستند، عموم مردم نیز در حد خود با این علوم ارتباط دارند و علوم جدید پدیدهای است که جهان بینی ما را شکل داده است. علومی مثل علوم شناختی، روانشناسی، زیست شناسی فیزیک همه اینها در بستر علوم جدید شکل گرفتهاند؛ یعنی عمومیت این علوم جدید خیلی بیشتر از فضای علوم انسانی است.
از طرف دیگر خطر و چالشی که در این فضا شکل گرفته جدیتر و عمیقتر از چالشهایی است که در علوم انسانی مطرح است. چرا جدیدتر است؟ چون فضای فیزیکالیستی کور و بی هدف را در قالب علم جدید عرضه میکند که حتی فضای علوم انسانی غربی را نیز دارد تهدید میکند چه برسد به علوم انسانی اسلامی. بنابراین این چالش هم عمیقتر و هم گستردهتر است و ضریب تأثیر و نفوذ آن هم بالاتر است. مثلاً یک نفر مثل هاوکینگ کتابی مینویسد تحت عنوان طرح بزرگ یا پاسخهای کوتاه به پرسشهای بزرگ و این در واقع مثل سونامی حرکت میکند و همه جا را در بر میگیرد. یا هماهند کتاب ساعت ساز نابینا داوکینز یا انسان خردمند هراری که ظرف دو سال به چاپ بیست و چندم در ایران رسید که آمار عجیبی است که البته بعد از آن چاپ کتاب ممنوع شد؛ ولی در فضای مجازی با سرعت بالاتری انتشار یافت. لذا این مولفهها باعث شده الحاد جدید اهمیت داشته باشد.
نکته دیگری که خصوصاً در جامعه ما نیاز به توجه دارد این است که فضای دینی و خداباورانه جامعه ما خیلی از مسائل و فضای علمی رایج فاصله گرفته است. ضروری است که علم جدید را بشناسیم و فرصتها و تهدیدهای آن را بشناسیم. ما صرفاً به داشتههای الهیاتی و سنتی خودمان اکتفا کردهایم و این باعث شده در عمل و در مقام مواجهه با مخاطبینی که در این فضای علمی تنفس میکنند و تحت تأثیر این فضا هستند، با زبان الکن و دست و پاشکسته روبرو شویم.
ما صرفاً به داشتههای الهیاتی و سنتی خودمان اکتفا کردهایم و این باعث شده در در مقام مواجهه با مخاطبینی که در فضای علمی تنفس میکنند و تحت تأثیر این فضا هستند، با زبان الکن و دست و پاشکسته روبرو شویم.
از آنجایی که بنده در مراکز معارفی دانشگاه نیز تدریس دارم حس میکنم چنین اتفاقی در مراکز معارف که خط مقدم این نوع مواجهه در دانشگاه است، در حال وقوع است. دانشجویانی که به شدت تحت تأثیر فضای عملی و جهان بینی علمی هستند و اساتیدی که نسبت به تهدیدها و فرصتهای این فضا ناآگاه و دور هستند. این نکته دیگری است که بخصوص در جامعه ما حرکت جهادی نیاز دارد تا اساتید با ادبیات علمی حاکم بر این فضا بیشتر آشنا شوند تا بتوانند از پس این چالشها برآیند. جالب آن جا است که در فضای مغرب زمین به این ضرورت پی بردهاند.
جریانهای مهمی در غرب شکل گرفته و اندیشمندانی ظهور کردهاند که هم دغدغه الهیاتی دارند و هم با علوم روز آشنا هستند و این گروه کلی اثر و کتاب در این زمینه تولید کردهاند؛ اما متاسفانه ما نسبت به اینها هم موضع گیری داریم و یا سخت میپذیریم. در حالیکه تا رسیدن به نقطه مطلوبمان حداقل نیاز داریم تا از این ادبیات تولید شده استفاده کنیم.
الحاد علمی جدید نوک کوه یخی است که از آب بیرون زده. پشتوانه این جریان و عمق این جریان طبیعتگرایی علمی است. این جریان دیگر یک نفر و دو نفر ملحد و چند کتاب الحادی نیست. بلکه جریانی است که هم در فضای فلسفی و هم در فضای علمی بسیار گسترده است. عموم فیلسوفان و یا دانشمندان، طبیعتگرا هستند. این دیگر یک سوءتفاهم و یا هر چیز دیگر نیست؛ بلکه دقیقاً میدانند دارند چه میکنند و آگاهانه این جریان را به پیش میبرند. این جریان نزدیک به ۱۰۰ سال است که به لحاظ معرفتی و شناختی مشغول تلاش برای بستر سازی طبیعتگرایی است؛لذا با توجه به این اوضاع ما نیاز به یک جبهه جهانی داریم برای مقابله با این جریان و اینطور نیست که با کار انفرادی بتوان کاری کرد و مثلاً اینکه در حجره خودم بنشینم و جواب همه این ملحدان را بدهم. این ساده اندیشی نادرستی است. باید از تلاشهای غرب در مبارزه با الحاد استفاده کرد. این فرصت و ظرفیت خوبی است که در برابر خطر جدی فرصت خوب و جدی بوجود آمده است. این تعاملات بین رشتهای بین کسانی که علم را میفهمند و با فلسفه علم آشنا هستند، در فضای داخلی ضرورت دارد. در این تبادل شاید ما هم بتوانیم از تجربیات و ظرفیتهای موجود در الهیات و فلسفه خود به آنها چیزی منتقل کنیم و این جبهه متحد را تقویت کنیم. منتهی باید وسط گود رفت. ما هنوز وسط گود نرفتهایم. وسط گود فضای آکادمیک هم شوخی نیست و کار جدی و حرفهای میطلبد. کسانی که در این موقعیت اثری تولید کردهاند، کار ارزشمندی انجام دادهاند و نباید ساده گرفته شود. حتی برخی از ناقدان الحاد خود خداناباور هستند؛ اما نقدهای خوبی به جریان الحادی دارند. باید با این اندیشهها آشنا شد. مثلاً در فلسفه ذهن مهمترین استدلالها علیه فیزیکالیسم را برخی از خداناباوران گفتهاند. لذا امروز کل جبهه منتقدین فیزیکالیسم به همین استدلالهای خداناباور منتقدی مثل چالمرز استناد میدهند. به هر حال ما در چنین فضایی هستیم و باید این فضا را شناخت.
پرسش: در مورد طبیعتگرایی آیا میتوان گفت این جریان دست برتر را در تبیینهای علمی دارد؟
دکتر نریمانی: طبیعتگرایی به عنوان رقیب خداباوری، طبیعتگرایی هستیشناختی است. من معتقدم بین گونههای مختلف طبیعتگرایی مثل طبیعتگرایی روش شناختی، هستی شناختی، معرفت شناختی ارتباط و اتصال وجود دارد؛ اما ایده محوری در طبیعتگرایی، طبیعتگرایی هستی شناختی است که ستون اصلی طبیعتگرایی است که ارزش فلسفی و الهیاتی بسیاری دارد. نکته بعد اینکه خود این نوع از طبیعتگرایی میتواند مراتب مختلف داشته باشد. اما در قلب و مرکز این جریان، ایده تقلیلگرایی و فیزیکالیسم وجود دارد.
امروز باید اذعان داشت ایده طبیعتگرایی ایدهای شکست خورده است. این ایده نیازمند تفسیر بیشتری است که در این مصاحبه نمیتوان به همه آنها اشاره کرد اما تلاش میکنم محورهای اصلی آن را بیان کنم.
طبیعتگرایی چهار مؤلفه توجیهی دارد که در فضای عمومی و آکادمیک به این چهار مؤلفه تمسک میشود. البته این چهار مؤلفه هم عرض هم نیستند. برخی مهمتر از دیگری است.
۱. روایت تاریخی از شکلگیری علم جدید و این ادعا که علم جدید از ابتدا یک سوگیری در برابر ایده خداباورانه داشته است. در واقع نکته اصلی ذیل این ادعای تاریخی اشاره به دانشمندان برجسته دوره مدرن است که ادعا میشود در تضاد با باورهای خداباورانه قرار داشته یا گرایش به رویکردهای سکولار داشتهاند. مثلاً به ماجرای گالیله میتوان اشاره کرد که چگونه با متد علمی جدید در برابر ادعاهای خداباوران ایستاد و در طی زمان یک سیر نزولی در فضای خداباوری دانشمندان دوران مدرن شاهد هستیم. اوج این اتفاق به قرن نوزدهم و طرح تکامل داروین است. بعد از طرح نظریه تکامل در فضای آکادمیک رویکردهای خداباورانه رو به افول میگذارد و در مقابل رویکردهای طبیعتگرایانه غالب میشود.
۲. مهمترین مؤلفه توجیه گر طبیعتگرایی این است که با پیشرفت علوم طبیعی به ویژه نظریه تکامل و پیشرفت فیزیک و سایر علوم مثل انسان شناسی، ادعا کردند که امروز دیگر یک تبیین موفق طبیعتگرایانه از جنبههای گوناگون هستی در اختیار داریم. در واقع موفقیت علوم تجربی که خود طبیعتگرا هستند باعث شکلگیری این جریان شد. تبیین موفق به معنای این است که این تبیینها از نظام هستی با یک نظام هستی شناختی طبیعتگرایانه وفق دارند و یا یک نگاه خداباورانه سازگاری ندارند یا به بیان دیگر مؤلفههای. مثلاً دو مؤلفه اساسی یکی تأیید تقلیل گرایی است که نقطه اوج آن در پایان قرن ۱۹ و آغاز قرن ۲۰ است. یعنی تمام جهان قابل فروکاهش به پدیدههای فیزیکی است. مؤلفه مهم دوم مسأله طراحی و غایتمندی است. از آنجا که یک طبیعتگرا ادعا دارد که هیچ خالق و طراح هوشمند و خاستگاه متعالی در جهان وجود ندارد بنابراین در مکانیسمهای اساسی و بنیادی جهان هیچ نشانهای از غایت مندی نیست.
۳. مؤلفه سوم که در ادامه مؤلفه دوم است، حالا که اندیشه طبیعتگرایی که در تعارض با غایت مندی و طراحی هدفمند جهان است قرائت غالب جریانهای علمی شدهاست، زمینه گام بلند بعدی را فراهم کرده است و آن هم این است که به سایر علوم هم با این مبانی نظر افکنیم و آنها را از دریچه طبیعتگرایی و نظریه تکامل داروین تحلیل کنیم. مثلاً مفاهیم متافیزیک (مفاهیم فلسفی که همواره در علم حضور داشته مثل اعتبار تجربه و ادراک،) و دسته اساسی مهم دیگر تمام مفاهیم و مؤلفههای وابسته به بعد غیر مادی انسان مثل عقلانیت، ذهن. بنابراین گام بعدی یک طبیعتگرا این است که مبانی علوم تجربی را بسط به حوزههای علوم انسانی دهد. بنابراین ادعا این است که این پروژه به سامان رسیده و ما طبیعتگراها تقریباً توانستهایم رشتههای متافیزیکی و علوم انسانی را که سابق بر این مهمترین مانع و سد در برابر طبیعتگرایی بود را به اصطلاح naturalize یا طبیعیسازی کنیم و این نکته مهمی است.
۴. مؤلفه آخر در دفاع از طبیعتگرایی، این است که در فضای آکادمیک امروز طبیعتگراها از لحاظ کمی دست بالا را دارند؛ لذا این ایده در ذهن طبیعتگراها شکل گرفته است که از این به بعد هر کس که مخالف اندیشه طبیعتگرایی حرف بزند در واقع در برابرجریان غالب علمی ایستاده و نشان دهنده جزم اندیشی اوست.
این چهار مؤلفه، مواردی است که طبیعتگراها در دفاع از خود به این موارد تمسک میکنند.
پرسش: چه نقدهایی میتوان به این مؤلفهها وارد کرد؟
دکتر نریمانی: مجدد تکرار میکنم که ادعا داریم که طبیعتگرایی یک ایده شکست خورده است و نقدهای متعددی به این ایده وارد است. البته باید به مغالطه پهلوان پنبه هم توجه داشت؛ اما با توجه به مؤلفههای ذکر شده نقدهایی را میتوان متوجه جریان طبیعتگرایی ساخت.
درمورد مؤلفه اول که روایت تاریخ را بیان میکند. میتوان گفت این ادعاها که دانشمندان برجسته دوره مدرن سوگیری با خداباوری داشتند و یا ملحد هستند ادعای دروغی است. در واقع با اتکا بر پژوهشهای دو دهه اخیر که در فضای تاریخ علم انجام شده و همه آثار این دانشمندان را کاوش کردهاند امروزمیتوان با قطعیت گفت نه تنها این دانشمندان با ایدههای خداباورانه سوگیری نداشتهاند بلکه برعکس دغدغههای اساسی و بنیادی خداباورانه داشتند. مثل نیوتن که پدر سکولاریسم قلمداد میشود امروز متکی به پژوهشهای مستند گفته میشود آثار الهیاتی و دینی نیوتن از آثار علمی او بیشتر بوده است و خود او در فضای علمی خود در بستر خداباورانه میفهمیده است. خود ادبیات نیوتن اذعان داشته که زبان علم بهترین تبیین گر برای وجود خداست چرا که عظمت آفرینش را آشکار میکند. این مورد یک نمونه است و همین مثال را میتوان برای کپلر، گالیله و امثال آنها بیان کرد در قرون بعدی. یعنی قرن هجده و نوزده هم این مسئله صادق است. دانشمندانی مثل فارادی، ژول، ماکسول، هایزنبرگ، پلانگ، که قلههای علم جدید هستند. این دانشمندان فعالیتهای علمی خودشان را در راستای خداباوری درک میکردند. این دانشمندان عبارات صریحی دارند که مدعیات علمی خودشان را در راستای خداباوری تبیین میکردند. البته این به این معنا نیست که همه دانشمندان خداباور بودهاند اما حداقل ادعای کسانی که ادعا میکنند سرآمدان علم خداناباور بودهاند را نقص میکند. پژوهشگرانی مثل پیتر هریسون، متیو استنلی، که پژوهشگران برجسته تاریخ علم هستند، در آثار خود به این مطالب اشاره کردهاند. در مورد نقطه عطفی که در قرن نوزده وجود دارد این است که در این قرن تقابل ملحدان و خداباوران شدت میگیرد. امثال افرادی چون هاکسلی، اسپنسر که در سمت الحاد ایستادهاند و در طرف مقابل افراد برجسته تری وجود دارند مثل ماکسول، فارادی که غولهای علم جدید هستند. شاید اسمی از تیندال در فیزیک نشنیده باشید. ولی در دیالوگ سنگین بین اینها به نظر میرسد که طبیعتگراها از پس این دانشمندان بر نمیآیند. ولی اتفاقی که می افتد این است که طبیعتگراها در نظام آموزشی بریتانیا نفوذ میکنند و آن را در اختیار میگیرند و نسلی که پرورش میدهند با ایدههای طبیعتگرایی تربیت میکنند.این در مورد مؤلفه اول.
در مورد مؤلفه دوم، یعنی موفقیت چشمگیر نظریات علمی طبیعتگرایانه که توجیح گر گام بعدی آنها یعنی نچرالایز کردن ایدههای فلسفی است. ایدههای فیزیکی و کیهانشناختی بسیط در مورد جهان که بینیازی از سایز تبیینهای الهیاتی و فلسفی را دامن میزد. در مورد زیست شناسی هم مهمترین دستاویز طبیعتگرایی جدید نظریه تکامل داروین یا بهتر است بگوییم تطور یا فرگشت است. اما قبل از مؤلفه دوم، من به مؤلفه سوم میپردازم و بعد مجدد به مؤلفه دوم برخواهیم گشت.
پرسش: طبیعتگرایی چیست؟
دکتر نریمانی: طبیعتگرایی (Naturalism ) معمولاً در اشاره به این باور فلسفی بکار میرود که تنها قوانین و نیروهای طبیعت (نه قوانین و نیروهای فرا طبیعی) در جهان فعالند و چیزی فراتر از جهان طبیعی نیست. اینان برآنند که تنها قوانین طبیعی است که بر ساختار و رفتار عالم طبیعی حاکم است و کائنات مخلوق همین قوانین است و آماج دانش کشف و انتشار بسامان قوانین طبیعی است. افزون بر این، این معنا از طبیعتگرایی بر این است که روح، خدایان و … واقعیت نداشته و طبیعت را هدفی نیست. معمولاً این معنای طبیعتگرایی را «طبیعتگرایی متافیزیک» یا «هستی شناختی» مینامند. خداباوران مخالف این اندیشهاند که هرچه هست طبیعت است و دیگر هیچ. بسیاری از فیلسوفهای معاصر خود را طبیعتگرا میخوانند. یعنی آنها اعتقاد دارند که تنها جهان طبیعی وجود دارد و بهترین راه برای درک آن روش علمی است. طبیعتگرایی در تلاش است که روحیه علمی را در یک نظریه فلسفی خلاصه کند. اما هیچ نظریهای نمیتواند جایگزین چنان روحیهای گردد، زیرا هر نظریهای میتواند با روحیه غیرعلمی به عنوان یک ابزار جدلی برای تقویت یک تعصب مورد استفاده قرار گیرد. طبیعتگرایی به عنوان یک تعصب، دشمنی دیگر برای روحیه علمی خواهد بود.
این که ایده طبیعتگرایی یک ایده شکست خورده است، سخن گزافی نیست. برخی از فیلسوفانی که خودشان طبیعتگرا هستند و تلویحاً اعتراف میکنند از خداباوری بی زارند و امید به موفقیت و پیروزی طبیعتگرایی دارند در واقع بیان میکنند نسخه استاندارد و محوری طبیعتگرایی شکست خورده است. نمونه آن توماس نیگل و کتاب معروفش ذهن و کیهان و این اتفاق محدود به نیگل نیست و خود جان سرل و یا چالمرز که خداناباورند؛ ولی معترفند طبیعتگرایی ناکارآمد شده است و نتوانست به آن وعدههای که داده بود برسد.
و نکته آخر توجه به این قضیه است که طبیعتگرایی دو جهت دارد. یکی پشتوانه توجیهی آن است که بر مبنای علمی و فلسفی استوار است و باید بررسی کرد چقدر در این رابطه موفق بوده است. به زعم من اگر کسی ادعاهای طبیعتگرایی را با ادعاهای آن در ابتدای قرن بیستم مقایسه کند میفهمد که این ایده شکست خورده که یا صراحتاً این نکته را میگویند یا آرام آرام به سمت نسخههای تعدیل شده و ضعیف شده طبیعتگرایی مثل لیبرال نچرالیسم میروند. منتهی نکته خیلی مهمی که باید اشاره کنم این است که طبیعتگرایی مشکل اساسی آن غیر آن که مشکل توجیهی دارد به شدت یک رویکرد ضد انسانی است که میخواهم روی این نکته تاکید دو چندان داشته باشم. یعنی بر خلاف این ادعا که برخی میگویند خداباوری با اخلاق با انسانیت و غیره مشکل دارد، اگر کسی ایدههای طبیعتگرایانه را بررسی کند پی خواهد برد که به شدت غیر انسانی است. چون تمام مؤلفههای انسانی ما را میخواهد تقلیل دهد به مؤلفههای فیزیکالیستی کور داروینیستی. در واقع هر چیزی که برای سرشت انسان ما مهم است. این نقد همان موبفه سوم است که چگونه طبیعتگرایی در تبیین بسیاری از مناسبات انسانی و اجتماعی ناکام مانده است و در تبیینهای اخلاقی و تعالی انسان حرف قابل اتکایی ندارد.
نکته آخر که اشاره به مولفه چهارم طبیتگرایی است این است که طبیعتگرایی در فضای آکادمیک دست بالا را دارد. منتهی اگر بخواهیم این قضایا را از نزدیک پیگیری کنیم و از زبان خود طبیعتگرایانی که آنجاحضور دارند و طبیعتگرایی را نقد میکنند بنگریم مشاهده میکنیم که اعتراف میکنند طبیعتگرایی چیزی شبیه به ایدئولوژی شده است. این حر ف را فیلسوفانی که طبیعتگرا هستند میزنند. مثل جین وایکینگ. یک فیلسوف برجسته یا جک ویچی یا خود جان سرل. اینها این حرف را به صراحت میزنند.
پرسش: تفاوت میان طبیعتگرایی و فیزیکالیسم چیست؟
دکتر نریمانی: خود طبیعتگراها تعریف چندان دقیقی برای تمایز این دو مقوله ارائه ندادهاند. طبیعتگرایی یک ایده خیلی کلی و مبهم است و ایده اصلی آن همانطور که اشاره شد این است که هیچ چیز فراطبیعی وجود ندارد و همه حقیقت همین طبیعت است. اما آن چیزی که در قرن بیستم خیلی مطرح شد و طرفدار پیدا کرد، ایده «طبیعتگرایی علمی» یا (Scientific naturalism) بود. یعنی نه تنها آن چیزهای فراطبیعی مثل خدا، فرشته و غیره وجود ندارد؛ بلکه در مقابل تنها چیزهایی وجود حقیقی دارد که با متد و روش علمی و با محوریت فیزیک، شیمی و زیست شناسی بحث شود و هر چیز دیگر که بخواهد پیرامون آن بحث شود باید در دایره این علوم و قابل فروکاست به اینها باشد. با این تعریف از طبیعتگرایی علمی این ایده خیلی به فیزیکالیسم نزدیک میشود و بهتر است بگوییم محوریت اصلی طبیعتگرایی علمی همین فیزیکالیسم است چون باور دارند فیزیک بنیان هستی را شکل میدهد. کسی مثل دیوید پپینیو(David Papineau ) که مدخل طبیعتگرایی را در دانشنامه فلسفی استنفورد نوشته و کتاب های متعددی در حوزه طبیعتگرایی تالیف کرده است همچین اعتقادی دارد که در محوریت طبیعتگرایی هستی شناختی فیزیکالیسم حضور دارد حالا چه فیزیکالیسم تقلیل گرا و چه غیرتقلیل گرا یا فانکشنالیسم.
این در مورد نسبت میان طبیعتگرایی و فیزیکالیسم؛ اما اینکه خود طبیعت چیست و یا به چه دقیقاً میگوییم فیزیکال با توجه به تغییرات اساسی که در فیزیک بعد از قرن ۱۸ تابه امروز اتفاق افتاده ماحصل تعریف امر فیزیکال این است که پدیدهای است که آگاهی و شعور و اراده ندارد. یعنی هر امری که منتالیتی نداشته باشد.به هر حال منتالیتی(mentality) خط قرمز طبیعتگرایی است.
پرسش: شما فرمودید طبیعتگرایانی مثل نیگل معتقدند فیزیکالیسم به بن بست خورده است پس چه نسخه جایگزینی برای آن دست و پا میکنند و همچنان مصر هستند در طبیعتگرایی باقی بمانند؟
دکتر نریمانی: این که برخی از طبیعتگراها معتقدند دیگر فیزیکالیسم جواب نمیدهد دال بر این نکته است که بین این دو مقوله تفاوت وجود دارد و نکته بعدی اینکه حال که به این نقطه رسیده هستند که فیزیکالیسم جواب نمیدهد چه نسخه بدلهایی را برای بهبود اوضاع طبیعتگرایی ارائه میکنند؟ البته این سؤال دشواری است چون هنوز به این نقطه دست نیافتهاند و جالب این است که تنها نسخه برای آنها اعتقاد به خداباوری است اما حاضر نیستند به آن اعتراف کنند. کتاب نیگل ازاین جهت مهم است که متوجه خطر پیش روی طبیعتگرایی شده است که پروژه داروینیسم، فیزیکالیسم و غیره شکست خورده و حالا باید به دنبال بدیل باشیم که یکی از بدیلها خداباوری است؛ اما خیلی جدی تلاش میکند تا بدون افتادن به ورطه خداباوری که خیلی هم از آن گریزان هست بتواند چیزی این وسط اثبات کند. نکته مهمی که میگوید این است که من اعتراف میکنم گزینه خداباوری را به طور پیشینی کنار میگذارم یعنی خداباوری را بخاطر دلایل قانع کننده کنار نگذاشتهام بلکه بدون دلیل و از پیش به آن توجهی ندارم. در انتها از این که چنین دیدار و مصاحبه ای را ترتیب داده اید، تشکر میکنم و آرزوی توفیق برای حضرت عالی و دوستان فصلنامه نبراس دارم. امیدوارم در این راه موفق باشید.
نبراس: من هم از حسن توجه شما به «نبراس» و قبول این مصاحبه سپاسگذاریم. امیدواریم در نوبت های بعدی باز از محضر حضرت عالی استفاده کنیم.
و السلام