دکتر مرتضی پیروجعفری
مصاف و پیکار با جریان موسوم به خداناباوری جدید منوط به شناخت الگوهای معرفتی نوع باورمندی آنها به مفهوم خدا است و باید دانست چه الگوهای معرفتی میتوان نسبت به خداناباوری اعم از فلسفی و علمی آن ترسیم نمود تا موضع الهیدان نسبت به نوع مواجهه با آن شفافتر شود. مراد از الگوی معرفتی، توجیه معرفتی این جریان نسبت به ادعاهای سلبی و ایجابی آنهاست. از این رو در این نوشتار به ترسیم نوع مواجهه خداناباوری و به ویژه خداناباوری جدید میپردازیم.
مفهوم خداناباوری از نظر تاریخی در ظرف ادیان توحیدی رشد کرده و بالیده است و هنوز هم بارزترین استعمال و کاربرد آن در این قلمرو است. کاربرد این مفهوم، در بستر ادیان غیر غربی (ادیان شرقی همانند هندوئیسم، بودیسم و …) میتواند گمراهکننده باشد. افزون بر این، حتی بسته به تصورات گوناگونی که از خدا وجود دارد، از خداناباوری در زمینه غربی هم معانی متفاوتی اراده میشود. ممکن است یک خداناباور به لحاظ تصورات گوناگونی که از خدا دارد، مواضع خداناباورانه گوناگونی اتخاذ نماید. گزاره «من به خدا ایماندارم» به خودی خود هیچ معنایی ندارد و باید در بافت تاریخی_دینی خاص خود معنا شود. در پی این گزاره، گزاره «من به وجود خدا اعتقادی ندارم» نیز در هر دورهای از تاریخ معنای متفاوتی به خود گرفته است. افراد بسیاری که در طول تاریخ خداناباور نامیده شدهاند، همواره نگرش خاصی نسبت به ذات الوهیت را منکر شدهاند و لذا نمیتوان همه انواع خداناباوری را به یک چوب راند.
واژه خداناباوری در فرهنگ لغتها و دایرۀالمعارفها تعاریف گوناگونی را در برمیگیرد و نویسندگان در مورد بهترین تعریف و طبقهبندی برای خداناباوری باهم اختلافنظر دارند که البته این گوناگونی به علت نگرشهای متفاوت، از فلسفی گرفته تا جامعهشناختی، به پدیدار خداناباوری است.( Lindsay,2005,p576). بهعنوانمثال دایرۀ المعارف فلسفه در مدخل «atheism»اینگونه خداناباوری را تعریف مینماید:
واژه «Atheism» (به معنای انکار و رد قبول خدا) در اصل لاتینی شده واژه یونانی «θεοςα» است که در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم رواج پیدا کرد و به معنای:
الف) اصول و بیان نگرش وجودی انسان به عدم جود خداوندی که کمال مطلق است، دارای وجودی متعالی و مستقل از جهان آفرینش است، وجودش ضروری و علتالعلل تمام حقایق هستی است، کسی است که ارتباط آگاهانه با انسان برقرار میکند.
ب) اصول و دکترین اعتقاد به حقیقتی مطلق که فاقد دلایل کافی برای خدا نامیدن این حقیقت است. (پانتئیسم (Pantheism ) ، پاننتئیسم (Pantheism) و دئیسم (Deism))
ج) دکترینی که بر عدم امکان اثبات وجود خدا نظر دارد و یا وجودش را غیرقابلتعیین میداند (شک گرایی (Scepticism )، لاادریگری(Agnosticism)).( Donald ,2006)
تعریف بالا از خداناباوری، بیانگر این حقیقت است که این مفهوم گستره فراوانی از مفاهیم خداناباوری را در برمیگیرد.
اما با همه این وجود ادعای خداناباوری با ارائه تک گزاره «خدا وجود ندارد» خلاصه میشود و مسئله از همین تک گزاره برمیخیزد. یک خداناباور در ارائه گزاره «خدا وجود ندارد» آیا دلیلی ارائه میکند؟ و اگر جواب مثبت است چه نوع دلیلی؟ در تبیین این مسئله میتوان با توجه به سیر بحث خداناباوری در دوران معاصر شیوه تعامل توجیه معرفتی خداناباوری را به این صورت دسته بندی نمود:
1. خداناباوری نیازمند به دلیل نیست:
الف. به این دلیل که اقامه دلیل خروج تخصصی دارد و نوبت به اقامه دلیل نمیرسد.
ب. خداناباوری صرفاً نیازمند ابطال دلایل خداباوران است. زمانی که ادله آنها باطل شد دیگر برای اثبات عدم وجود خدا، نیازی به اقامه دلیل نداریم.
2. نیازمند به اقامه برهان هستیم. هر کسی برای مدعای خویش باید توجیه معرفتی اقامه نماید.
الف. همانند ادله خداباوران، براهین قیاسی آورده میشود.
ب. استدلال قیاسی محکوم به شکست است و دلیل ما استقراء احتمالاتی است.
الگوی معرفتی آنتونی فلو در خداناباوری قسم اول از دسته اول است. او در مقالهای تحت عنوان «مفروض انگاشتن خداناباوری» برای اولین بار این مسئله را مطرح میکند. فلو با ارائه تمثیل دادگاه (jury presumes)، اقامه دلیل را بر عهده مدعی میداند. بر این مبنا او مشکل اساسی در مواجهه با گزاره خدا وجود دارد را در مبادی تصوری آن میداند و مفهوم خدا را دچار تعارض درونی میپندارد. او بر این باور است که باید دلیلی بر چنین مفهومی ارائه شود، لذا از مدعی میخواهد ابتدا مفهوم خدا را ابهام زدایی کرده تا در یک افق فهم مشترک قرار گیرد و سپس به مقام تصدیق گزاره وجود خدا بپردازد؛ بدین جهت خداناباوری پیش انگاشت معرفتی است تا زمانی که دلیلی بر مفهوم خدا و وجود او اقامه شود. او اعتقاد به خدا را در غیاب ادله و شواهدی متقن نامعقول میداند. در همین مقاله فلو معنای واژه «atheist» را نه به معنای «فردی که با اطمینان اعتقادی به خدا ندارد» میداند بلکه کسی است که صرفاً خداباور نیست. فلو اولی را همان خداناباوری ایجابی و دومی را خداناباوری سلبی میخواند) flew,1972, p45). در نقطه مقابل، خداباورانی چون پلنتینگا نیز اعتقاد دارند که اقامه دلیل بر گزارههای ایمانی و دینی کاری بیهوده است. او با این گونه نگاه به قرینه گروی (evidentialism) سخت به مخالفت برخواسته و خداباوری را چون پیش انگاشتی معرفتی میداند که اثبات عدم وجودش بر عهده خداناباوران است. علاوه بر این او قرائنی دال بر معقولیت باور به خدا در غیاب شاهد و یا استدلال ارائه میدهد که مبتنی بر پایه بودن یا پیش انگاشت دانستن وجود خدا است. (Plantinga, 1983) این راهی است که یک خداباور میتواند همانند یک خداناباور، موضعی یکسان اتخاد کند.
ظاهراً پیش انگاشت عدم وجود خدا میتواند موضع مشترکی برای خداناباوری و لاادریگری باشد و این نوع تلقی منحصر در خداناباوری است؛ هر چند که فرد لاادری میتواند ادعا کند تا زمان اقامه دلیلی متقن، گزاره «وجود با عدم وجود خدا» برای من یکسان است.
اما در الگوی دوم از نوع اول، خداناباوری سنتی فلسفی از این الگو پیروی میکند. خداناباورانی چون راسل با به نقد کشیدن براهین اثبات وجود خدا، آنها را ناکارآمد و غیر الزام آور میدانند که هیچ کدام حجیت معرفتی ندارد. لذا وجود خدا اثبات نشده و همین برای موضع خداناباوری کفایت است.
در الگوی دوم، نیازمندی خداناباوری به ارائه شواهد و استدلال، صورت بندی استدلالها مطابق براهین اثبات وجود خدا در الهیات طبیعی است که همه متکی بر استدلال قیاسی استنتاجی است.
اما مدل آخر از الگوی دوم، شیوهای است که مبتنی بر تجمیع قرائن و شواهد احتمالی برای توجیه معرفتی خداباروی است که به اصطلاح استنتاج بر اساس بهترین تبیین (arguments to the best explanation) نام دارد. سوئین برن در کتاب وجود خدا بر این اساس مدلهای استقرائی گوناگونی برای توجیه وجود خدا اراده میکند و نتیجه میگرد: بر اساس تجمیع شواهدی که بر معقول بودن احتمال وجود خدا رفت، احتمال وجود خدا بسیار بیشتر از احتمال عدم اوست. مایکل مارتین نیز بر این اساس و در پاسخ به سوئین برن استدلالهایی علیه وجود خدا بر اساس استقراء احتمالاتی در کتاب خداناباوری، توجیه فلسفی (ATHEISM, A PHILOSOPHICAL JUSTIFICATION, 1990) اقامه مینماید.
اما در مورد خداناباوری جدید چه میتوان گفت؟ جریان خداناباوری همواره کوشیده است تا موجه بودن عقاید خود را به اثبات رساند. ازاینجهت به اثبات ناکارآمدی ادله اثبات وجود خدا پرداخته و نیز در مقابل براهین اثبات وجود خدا، دست به جعل و تألیف براهینی برای اثبات عدم وجود خدا زدهاند که بهطور گسترده در مجادلات و گفتگوهای آنها استفاده میشود. عمده این برهانها، استقرائی یا تجربی (Emperical argument) (مبتنی بر شواهد و تجربه) هستند. لذا میتوان الگوهای معرفتی خداناباروی جدید را در دسته دوم جای داد.
منابع:
- ATHEISM, A PHILOSOPHICAL JUSTIFICATION, 1990
- Flew, Anthony ، “The presumption of atheism”، Canadian Journal of philosophy 2,1972, 29-45.
- Plantinga,Alvin ، “Reason and Belief in God”، Faith and Rationality، 1983، 16–93.
- Lindsay, Jones، Eliade & J. Adams، Encyclopaedia of religion، 2nd ed ,Detroit, Macmillan Reference ، 2005,Vol 1, p 576.
Donald M. Borchert،، Encyclopaedia of philosophy، 2nd ed ،Detroit: Thomson Gale،Macmillan Reference ، 2006.