کلمه و نیرو: بازگشت همان خدا

دکتر محمد خلیلی صدرا

پژوهشگر موسسه التوحید و دکترای فلسفه غرب، دانشگاه اصفهان،ایران

  1. ظهور دنیای جدید و عصر روشنگری و پیشرفت‌های خیره‌کننده علم جدید همراه بود با تحولی عظیم در کل بنای معرفت بشری، تحولی که می‌توان به‌درستی نام آن را انقلابی همه‌جانبه در نحوه زیست و تفکر بشر نهاد. پیشرفت‌های هرروزه و اکنون دیگر هرلحظهٔ علم جدید موجب به وجود آمدن نوعی احساس تحقیر در دیگر شاخه‌های معرفت بشری شد و ازاین‌رو طبیعی می‌نمود که علم تجربی جدید خواه‌ناخواه به‌عنوان پادشاه اقلیم معرفت بشری پذیرفته شود و همچون علمی پیشرو جلوتر و پیشاپیش دیگر علوم حرکت کند و هر علمی و هر حوزه‌ای از معرفت بشری اگر قرار است برای خود اعتباری دست‌وپا کند می‌بایست تکلیف خود را با گزاره پادشاه روشن کند و صحت‌وسقم خود را لاجرم با آن بسنجد. در این میان الهی‌دانان یا کسانی که به نحوی از دغدغه‌های الهیاتی برخوردار بودند نیز از این قاعده مستثنا نبودند. آنها از ظهور این پادشاه مستبد تازه‌وارد احساس خطر می‌کردند. زیرا برخی گزاره‌های علم جدید به‌صراحت یا به کنایه قلمرو باورهای دین‌داران را تهدید می‌کردند. از سوی دیگر اما کسانی که دلی در گرو دین نداشتند و از طرفی ظاهراً در پی توجیه منطقی و علمی امور بودند به دنبال راهی برای رهایی ازآنچه خرافات دینی می‌نامیدند بودند و اکنون گویا علم جدید بهترین ابزار و مطمئن‌ترین دستاویز برای رهایی از دین را برای ایشان فراهم آورده بود. لااقل آنها این‌طور فکر می‌کردند. این طرز تلقی از علم و این ایمان مطلق به آن رفته‌رفته باعث ظهور و بروز ایده‌هایی پراکنده شد که امروزه مجموعه­ دیگر آنها را می‌توان ذیل عنوان الحاد جدید نام‌گذاری کرد. الحاد جدید هرچند شاخه‌های متعددی دارد لکن تردیدی وجود ندارد که تمامی آنها به نحوی بی‌واسطه یا باواسطه متأثر از تحولات و نتایج علم جدید و به‌طورکلی دنیای جدیدی‌اند که مشخصه اصلی آن علم‌گرایی و ایمان بی‌قیدوشرط به علم است. در دهه‌های اخیر تو گویی سیاست هم به‌عنوان یار کمکی علم جدید وارد بازی شد تا حرکت و گسترش این مدعی تازه‌وارد یعنی الحاد جدید شدت و حدت بیشتری به خود بگیرد. اگر علم‌گرایان جدید با اتکا به نظریه‌هایی همچون تکامل داروین و… تلاش می‌کردند ارزش مدعیات دینی را به لحاظ معرفتی زیر سؤال ببرند، در دهه‌های اخیر و به‌ویژه بعد از یازده سپتامبر و آغاز درام تروریستی امپریالیسم علم‌گرایان ساده‌اندیشی که فریب نمایش‌های امپریالیسم را خورده بودند تلاش کردند ادیان و دین‌داران را به لحاظ اخلاقی هم زیر سؤال ببرند. خدایی که در گمان آنها علم پیش‌تر وجودش را بی‌اعتبار ساخته بود، اکنون سیاست کاری کرده بود که رویکردهای اخلاقی متأثر از این فضا می‌گویند کاش اصلاً چنین خدایی وجود نمی‌داشت، خدایی که صرفاً فرمان خشونت و وحشت و ترور صادر می‌کند. بنابراین الحاد جدید گمان می‌کند با دستی پر به مصاف خداباوران رفته است، یعنی با دو سلاح بسیار مهم و مجهز: علم و اخلاق. دو سلاحی که با اتکا به آنها در تلاش‌اند به مخاطبانشان یکی از این دو گزاره را القاء کنند: یا «خدایی وجود ندارد و باور به خدا یک توهم محض است» که این وظیفه را بر دوش علم نهاده‌اند و یا «اگر خدایی هم هست عاری از عدالت و حکمت و خیر است». گزاره‌ای که برای اثبات آن کمابیش به اخلاق دل‌خوش کرده‌اند. در کنار این دو سلاح اما سلاح سنتی دیگری به نام متافیزیک هم وجود دارد که همچنان به‌عنوان سلاحی پرقدرت بر له و علیه وجود خدا به کار می‌رود و برخی ملحدین و فیلسوفان ملحد جدید در تلاش‌اند به این واسطه به ادلهٔ سنتی وجود خدا حمله کنند و این براهین را ناکارآمد جلوه دهند. طرفداران الحاد جدید مدعیات خود را در لفاف الفاظ پیچیده و به‌ظاهر باشکوه علمی و دهان‌پرکن اما به شیوه‌ای عامه‌پسند می‌پیچند و به این طریق ذهن و ضمیر مخاطبانشان را موردحمله و بمباران قرار می‌دهند، مخاطبانی که دیگر محدود به یک جغرافیای خاص نیستند.
  2. 2-      الحاد اما صرفاً به یک ایدئولوژی یا گفتمان فکری محدود نمی‌شود بلکه اکنون بیشتر یک سبک زندگی است چه برای ملحدین و چه برای خداباوران. اگر به سبک زندگی و مؤلفه‌های ارزشی بشر مدرن در چهارگوشه جهان نگاهی بیندازیم آنگاه دیگر تأیید این مدعا کار دشواری نخواهد بود که اکنون دیگر الحاد بر تمامی زوایا و لایه‌های حیات بشری سایه افکنده است. یک ملحد چه می‌گوید؟ تمام مدعای ملحدان جدید این است که خدایی وجود ندارد اما از این گزاره به دنبال چه نتیجه‌ای هستند؟ نتیجه روشن است: اگر خدایی و بالطبع کتاب و رسولی که فرستاده او باشد وجود ندارد پس تو در انتخاب سبک زندگی و نحوه زیستن خود آزاد و مختاری بی‌آنکه به هیچ مرجع فرا انسانی‌ای پاسخگو باشی. در حقیقت آنچه ملحدین با آن سر جنگ دارند سبک زندگیِ مأخوذ از ایده خدا و کتاب مقدس است که یک فرد معتقد به خدا لاجرم می‌بایست به احکام و فرمان‌ها و سبک زندگی الهی پایبند باشد و این همان خدایی است که تأثیر مستقیم و بلا واسطه و همه‌جانبه در افکار، اعمال و گفتار بشر دارد و تخطی از آن عقاب و جزا در پی دارد همان‌طور که پیروی از آن پاداش و ثواب. وگرنه با مفهوم خشک‌وخالی و بی‌تأثیر خدا کسی سر جنگ ندارد اعم از اینکه حقیقتاً موجود باشد یا نباشد درست به‌مانند پدر یا مادر پیر و ناتوانی که در گوشه‌ای افتاده است و از هرگونه تأثیرگذاری در خانه و خانواده ناتوان است. بنابراین اعتقاد به خدایی که هیچ تأثیری در حیات اجتماعی، سیاسی و حتی اخلاقی بشر ندارد تفاوت ماهوی چندانی با بی‌خدایی و الحاد ندارد و بیشتر به بیماری مفلوک می‌ماند که هر یکشنبه یا جمعه مثلاً چشم‌انتظار بندگانش است تا به عیادتش بروند و یا هم پیرمردی که در خانه سالمندان هر هفته در انتظار فرزندانش روز و شب را سپری می‌کند. این همان خدایی بود که سکولاریسم به ما پیشنهاد می‌کرد تا به نحوی خدا و خرما را یکجا داشته باشیم، خدایی که آن‌قدر از گوشه و کنارش تراشیده‌اند که دیگر از آن چیزی باقی نمانده است. مهم‌ترین دستاورد سکولاریسم که از قضا بزرگ‌ترین جنایتش هم به شمار می‌رود تولید و بازتولید خداباوران بی‌خداست. اما سکولاریسم خود به آبشخور دیگر منتهی می‌شود و آن عبارت است از انسان‌گرایی یا همان اومانیسم. همه ‌چیز از یک “من می‌اندیشم پس هستم” ساده شروع شد. وقتی دکارت دستگاه معرفتی خود را بر اساس “من می‌اندیشم” استوار می‌ساخت و حتی وجود خدا را هم بر همان اساس تبیین می‌کرد، شاید حتی به مخیله‌اش هم خطور نمی‌کرد که این جمله قرار است سنگ بنای جهانی جدید را پی‌ریزی کند و آتونومی و خودبینادی بشر را رقم بزند و جهان را که پیش‌ازاین شهر خدا بود به شهر انسان تبدیل کند، شهری که دیگر خدا در آن حاکمی معزول و بازنشسته است و پادشاه مطلق آن فقط خود انسان است. صرف‌نظر از انتقاداتی که به افکار دکارت وارد است اما وی یقیناً گمان نمی‌کرد که این جمله قرار است موجب اخراج خدا از زندگی و حیات اجتماعی، سیاسی و اخلاقی بشر شود اما چنین شد و چنین خطایی صورت گرفت، زیرا اندیشه همین‌که به زبان آمد و به واژه کشیده شد سرنوشت آن دیگر در اختیار گوینده‌اش نیست و گاه همچون کودکی سر راهی به یغما می‌رود. در غرب الهی‌دانان کوشیده‌اند در برابر الحاد جدید بایستند و همچنان راهی برای خداباوری باز کنند؛ اما اغلب به دلیل پذیرش همان بنیاد مخدوشِ اومانیستی بجای اصلاح ابرو چشم را کور کرده‌اند و خدایی را به زندگی بازگردانده‌اند که بسیار مفلوک و بدبخت اما درعین‌حال به‌شدت باب دندان خداباوران لیبرال است. یک نمونه از این دست الهیات‌های مجلسی الهیات گشوده است. مدافعان و نظریه‌پردازان این الهیات در کتاب مشترکی که تحت عنوان گشودگی خداوند (The Openness of God) منتشر کرده‌اند ادعا می‌کنند با اتکا به کتاب مقدس روایت سنتی از خدا را به چالش کشیده‌اند. مهم‌ترین تفاوت این رویکرد با روایت کلاسیک از خدا تفاوت در صفات خداوند است. یعنی برخلاف الهیات سنتی که خداوند را واجد صفاتی همچون علم مطلق، قدرت مطلق و خیر محض می‌دانست، در این الهیات این صفات کنار گذاشته‌شده و مخالف با محتوای کتاب مقدس خوانده می‌شوند فلذا صفات دیگری به‌عنوان صفات خداوند مطرح می‌شوند. صفاتی همچون عشق الهی، ضابطه‌مندی و گشودگی. عشق الهی برای این نویسندگان مفهومی محوری است و همین صفت الهی است که به ضابطه‌مندی و گشودگی منجر می‌شود. به این معنا که اولاً خداوند مشتاقانه می‌خواهد ما وارد یک رابطه دوستانه و عاشقانه با او شویم و چون رابطه عاشقانه است بنابراین تکلیف در آن بی‌معناست فلذا ما می‌توانیم بر اساس خواست او یا برخلاف خواست او دست به انتخاب بزنیم. از این‌رو خداوند نه علم پیشینی به اعمال ما دارد و نه تکلیفی می‌کند بلکه نسبت به تمام این امور گشوده است. یعنی از یک‌سو خدا در رابطه با انسان و عالم گشوده است و کنش متقابل دارد و از سوی دیگر نسبت به آینده هم گشوده است و هیچ قضا و قدری وجود ندارد و همان‌طور که بشر آینده را نمی‌داند خدا هم از علم به آینده عاجز است. اما روشن است که آنها برای اصلاح ابرو چشم را کور کرده‌اند و این خدای عالی‌جناب هیچ تفاوتی با آن خدای عزلت‌نشینِ کنج مسجد و خانه دربسته پیشنهادی سکولاریسم ندارد. این نویسندگان مدعی‌اند برخی چالش‌های سنتی از قبیل علم پیشین الهی و توجیه اراده آزاد انسان درون این الهیات کاملاً حل می‌شود و لکن روشن است که تصویری که ایشان از خدا ارائه می‌دهند هرچند بسیار با مذاق یک انسان لیبرال سازگار است اما به همان میزان با خدایی که سزاوار پرستش باشد هم فاصله دارد و اصلاً معلوم نیست چرا باید چنین موجودی را خدا نامید، موجودی عاری از هرگونه هیبت و عظمت و قهّاریت که هیچ احساس خشیتی در بنده‌اش ایجاد نمی‌کند. چرا نباید اصلاً پدر یا مادر را خدا نامید؟ کسانی که تمامی این مؤلفات را دارا هستند. عاشق فرزندان خوداند، نه علم مطلق و پیشین دارند و نه قدرت مطلق، با فرزندانشان رابطه دوسویه دارند و نسبت به آنها و آینده گشوده‌اند. ممکن است این الهیات را نپذیریم اما تا زمانی که مبنای معرفتی ما همان مبنای اومانیستی و سکولاریستی باشد چنین تصویری از خدا و حتی عجیب‌تر و مفلوک‌تر و بدبخت‌تر از آن هرگز چیز عجیب‌وغریبی نخواهد بود.
  3. کارل اشمیت در کتاب مفهوم امر سیاسی ایده‌ای درخشان طرح می‌کند که شاید اغراق نباشد اگر بگوییم حتی خودش هم عظمت آن را درنیافته است. وی می‌گوید: تمام مفاهیمِ مهمِ نظریه دولت مدرن مفاهیم الهیاتی سکولارشده هستند. نفس این ایده و قطع‌نظر از اینکه چه کسی و در چه زمینه‌ای آن را گفته است بصیرتی عظیم را به همراه دارد. این ایده متضمن ایدهٔ دیگری است یا لااقل این امکان قویاً در آن نهفته است که ما را به سمت این ایده راهنمایی کند که هیچ الگوی دیگری برای اندیشیدن در ورای الهیات وجود ندارد. می‌توان از ماده و محتوای اندیشه الهیات‌زدایی کرد و فی‌المثل بنا به جمله‌ای که از اشمیت نقل شد به‌جای خدا مفهوم دولت را قرارداد اما صورت اندیشه همچنان از همان الگوی ازلی پیروی می‌کند. این دولتِ قادر متعال که اکنون در جای خدا نشسته است چیزی نیست جز شکلی سکولارشده از خداوندی که قادر متعال است. یعنی تمام نیرویی که پس از هزاران سال و به‌تدریج در مفهوم خدا مجتمع شده بود، اکنون به‌یک‌باره در بازوان دولت مستغرق شده است. می‌توان خدا را برداشت و بجای آن مثلاً علم، انسان، فنّاوری، قانون، دولت یا هر چیز دیگری گذاشت اما این چیزی جز نمایشی از خودفریبی نخواهد بود. زیرا حذف خدا چیزی بیش از حذف یک کلمه نیست درحالی‌که تمام نیرویی که در طول تاریخ در این کلمه مستجمع شده است دست‌نخورده باقی می‌ماند و درپوششی دیگر و در قالب کلمه‌ای دیگر تجلی می‌کند. جورجو آگامبن در بخشی از سخنرانی خود در کلیسای جامع کاتولیک نتردام پاریس اظهار می‌کند: «امروزه ما شاهد آنیم که آن اضطرار معاد شناختی که کلیسا وانهاده است در شکلی سکولار شده و نقیضه‌وار بازمی‌گردد، در علوم خفیه‌ای که اطوارهای منسوخ پیامبر را از نو کشف کرده‌اند و هر جور فاجعهٔ بازگشت‌ناپذیری را بشارت می‌دهند. بحران‌هایی که حکومت‌های جهان پیاپی اعلام می‌کنند در واقعیت نقیضه‌ای سکولارشده از تعویق مداوم روز داوری از سوی کلیساست». با حذف خدا فقط آن نیروی جادویی را از این کلمه سلب کرده و به کلمه‌ای دیگر اعطا کرده‌ایم اما دیری نمی‌پاید که به فریب نهفته در آن و ناکارآمدی‌اش پی می‌بریم. عقل‌گرایان یونان علیه تفکر اسطوره‌ای قیام کردند اما بیشترین کاری که کردند این بود که خدایان و به‌طورکلی مفهوم الوهیت را از صفات انسان‌وارانگارانه و حتی زشت و پلیدی همچون زناکاری، دزدی و فریب یکدیگر که هومر و هسیود به خدایان نسبت می‌دادند، رها ساختند و درنهایت مفهوم الوهیت همچنان به‌عنوان مفهومی محوری باقی ماند. میرچا الیاده به‌درستی متذکر می‌شود که اساطیر هزاره‌ای و آخرت شناختی در اروپا اخیراً در دو جنبش سیاسی و استبدادی نازیسم و کمونیسم دوباره پدیدار گشته است. جنبش‌هایی که اگرچه ظاهراً به‌طور بنیادین مادی و غیردینی (سکولار) هستند، آکنده از عناصر و اصول فرجام شناختی یا آخرالزمانی هستند: آنها پایان این جهان و آغاز عصر فراوانی و سعادت را اعلام می‌کنند. عناصر الهیاتی و آخرت شناختی که از منبعی دینی می‌آمدند و در دوران مدرن و عصر انسان‌گرایی کنار گذاشته‌شده یا بی‌معنا خوانده می‌شدند در دل چارچوب‌ها و ایده‌های سکولار در حال ظهورند. فیلسوفان پیشروی همچون آگامبن، بدیو و دیگرانی که نه‌تنها هیچ‌گونه تعهد الهیاتی ندارند بلکه بعضاً همچون بدیو به‌صراحت بر الحاد خود تأکید می‌کنند برای ترسیم چهره سوژه مبارز مدرن راهی جز تمسک و تفسیر دوباره متون مقدس مسیحی و تأکید بر امر مسیانیک نیافته‌اند. اما نوعی بازگشت به الهیات و ایده خدا در میان دانشمندان علوم طبیعی هم مشهود است. جان پوکینگهورن نوشته است: “ما در عصری زندگی می‌کنیم که در آن نوعی احیای اساسی خداشناسی طبیعی در حال وقوع است. این احیای خداشناسی طبیعی نه به‌طورکلی در بین خداشناسان که در این زمینه از ترس جا زده‌اند، بلکه در بین دانشمندان در حال وقوع است. هرچند دانشمندان ملحدی هم هستند که تلاش می‌کنند به یاری علم ایده خدا را کنار بگذارند و برای تبیین جهان بر مفروضات صرفاً علمی تکیه کنند اما در طرف مقابل بسیاری از دانشمندان هم هستند که نظر متفاوتی دارند. پرداختن به دعوای دانشمندان و لو در حد مرور کلی هم نیازمند مقاله‌ای مستقل است لکن در اینجا بد نیست این نوشته را با نقل‌قولی تمام کنیم که رابرت جسترو اخترفیزیک دان برجسته کتاب خود تحت عنوان خود، خدا و ستاره‌شناسان را که در آن استدلال می‌کند شواهد ستاره‌شناسی به دیدگاه کتاب مقدس از منشأ جهان منجر می‌شوند با آن را به پایان می‌رساند: «در این لحظه به نظر می‌رسد که گویی علم هرگز نخواهد توانست پرده از راز آفرینش بردارد و برای دانشمندی که با ایمان به قدرت عقل زیسته است، داستان مانند خوابی پریشان پایان می‌پذیرد. او کوه‌های نادانی را درنوردیده و نزدیک است که بر بالاترین قله چیره شود، اما همین‌که خود را به بالای صخره نهایی می‌کشاند، با گروهی از الهی‌دانان مواجه می‌شود که قرن‌هاست آنجا نشسته‌اند.»
مطالب مرتبط قبلی و بعدی
سرعنوان پیشرفته

برچسب های سایت

تازه ها